۱۳۹۲ تیر ۲۰, پنجشنبه

رابطه بین "قدر عافیت" و "مصیبت" ، با خودکامگی

اگر با دید علمی و انتقادی به میراث فرهنگی مان بنگریم ردپای تمام مشکلات و معضلات اجتماعی مان را در آن ها خواهیم یافت .
سعدی حکایتی و درآن عبارتی دارد که ضرب المثل شده است :
"قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید" .
..........
تا اینجای مطلب را قبل از ماه روزه (رمضان) نوشته بودم ، روز دوم ماه برای درک بهتر رابطه بین کنترل غرایز و برقراری استبداد ، و کنترل تمام عیار رفتار و حتی تفکر نوع بشر و تاثیر ادیان و مذاهب در این رابطه ، برآن شدم با مطالعه حکایت سعدی ، مطلب (یادداشت ناتمام ام را ! ) را به جایی برسانم .
هنگامی که جستجوگر گوگل مرا به گنجور - حکایت شماره هفت گلستان سعدی رساند ، از فرط حیرت و تعجب ساعت ها نمی دانستم چکار کنم و چه بنویسم !؟ .
با تعجب مشاهده کردم حکایت بالا در باب اول گلستان سعدی است که عنوان آن "در سیرت پادشاهان" می باشد ! .
در ابتدای پند و حکایت آمده : "پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشست" ! .
چه جالب ! ، بر اساس یک حدس و فرضیه که بین کنترل غرایز بشر و به انقیاد کشیدن او و سلطه بر او و ممانعت از اعتراض و راضی شدن به وضع موجود ، ارتباط تنگاتنگی وجود دارد به سراغ حکایتی در گلستان سعدی رفته ایم و تا کنون به این نتیجه رسیده ایم که این حکایت در باب سیرت پادشاهان در مورد چگونگی کنترل رفتار غلام و ترفندی که حکیم بکاربسته مبنی بر به مرگ گرفتن غلام تا به تب راضی شود می باشد !؟ .
تا اینجای کار احساس کردم شواهد لازم برای اثبات فرضیه ام را یافته ام .
اما تا این احساس وارد ذهن ام شد ، مکانیسم های کنترلی و هشدار دهنده ، همان سنسورها ، به کار افتادند که : "پیدا شدن یک لغت یا یک مفهوم دلالت بر حقانیت ادعای تو ندارد ، این تصوری که به سراغ ات آمده ریشه در آخوندیسم دارد ، سعی کن با روشی علمی کار کنی ! " .
بنابراین  اجازه بدهید کل داستان را بررسی کنیم :
داستان از این قرار است که :  
پادشاهی در سفری دریایی ، غلامی به همراه داشت و آن غلام تا آن روز سفر دریایی نرفته و دشواری های آن را نمی دانست .
غلام شروع به گریه و زاری کرده و خوشگذرانی ارباب را به هم زده بود .
حکیمی چاره کار را چنین دانست که وی را به دریا بیندازند تا هول و هراس غرق شدن و نگرانی از خفه شدن در آب او را از تشویش خاطر نشستن در کشتی ، برهاند .
چُنین کردند و غلام ، ساکت و آرام در گوشه ای از کشتی قرار گرفت .
در این داستان از چند زاویه می تواند مورد توجه ما قرار گیرد :  
- از طرفی کاراکترها و مفاهیم  موجود درآن :
پادشاه : کسی که جان و مال مردم اطراف اش در دست اوست .
غلام : برده و بنده ، خدمتگزار و نوکر خانه زاد ، غیر شهروند ، گونه ای از انسان که جزو مایملک و دارایی انسان دیگر بحساب می آید  و از حقوق مساوی با دیگر انسان ها  برخوردار نیست .
برای تادیب غلام ، برای این که آرام بگیرد و آرام بنشیند ، حتی برای خیر و مصلحت او ،  تا مرز کشتن اش می توان پیش رفت !؟.
حتی سعدی که خالق :
بنی آدم اعضای یک پیکرند  ،   که در آفرینش زیک گوهرند

می باشد ، در این جا ، غلام را بنی آدم بحساب نیاورده که شایسته دل سوزی باشد .
عجم : غیر عرب ، در اینجا زبانی به غیر از زبان حاکم و همراهان ، 


حکیم  : حکم کننده ، حکمت دان ، دانا ، خردمند ، 
در داستان ما ، حکیم ، همان نقش  "قاضی شارح"  سریال سربداران را بازی می کند .

از آن جایی که غلام و سایر زیردستان حاکم ، زبان او را نمی فهمند و حاکم نیز زبان آن ها را ، لازم می آید این مابین کسی نقش هموار کننده را بازی کند و راه سلطه و تسلط بر رعیت و غلامان را به حاکم نشان دهد ، الحق حکیم داستان ما خیلی وارد بوده است ! .
هر کجا با سلطه بی چون چرا بر مردم روبرو هستیم ، این قاضی شارح ها سروکله شان پیدا می شود : 
مثلا مردم را از سپاه می ترسانند و سپاهیان را از خیزش مردم .
به مردم وانمود می کنند که مراجع تقلید مانع آزادی آن ها هستند و مراجع تقلید را از مردم عاصی و به خشم آمده و عاقبت بر دار شدن شان چون شهید مشروعه می ترسانند .
و قس علیهذا !  so on

- از جنبه نتیجه گیری و فلسفه بیان حکایت : 
در این پند و حکایت ، سعدی  ، این رفتار را  برای حاکم تجویز می کند ، روا می داند .
به عبارت دیگر سعدی  "به مرگ  گرفتن مردم که به تب راضی شوند"  را برای حاکم مجاز دانسته است .
البته نه سعدی ، که فرهنگ عمومی آن زمان ، این را جایز دانسته است .
به هرحال سعدی نیز بر اساس باورها و متون دینی و شرع حاکم سخن می گفته است .
برای درک بهتر این نظریه می توانید رجوع کنید به : 
نظر دکتر شریعتی در مورد گفتگوی بین شهبانو فرح و خانمی خارجی که تعجب  کرده بود چگونه سعدی در هفت قرن پیش چنین عبارتی ( بنی آدم اعضای یک پیکرند  ،   که در آفرینش زیک گوهرند ) بزبان آورده و دکتر شریعتی گلایه داشت که شهبانو نتوانسته جواب این خانم را بخوبی بدهد و بایستی گفته باشد : بخاطر فرهنگ اسلامی و دینی بوده که چنین مفهومی در سخنان سعدی یافت می شود .
بایستی گفت : بله ، در متون دینی گذشته ، بخاطر سبک زندگی و معاش آن زمان ، بهره برداری و تملک انسان نسبت به انسان دیگر جایز بوده است .
از طرفی چون حکومت و فرمانروایی در دین ، از آن خدا تعریف شده بوده (و له الملک ، فرمانروایی از آن اوست ، سوره التغابن آیه 1) و از صفات مالک و فرمانروای مطلق غیر پاسخگو ( المهیمن العزیزالجبار المتکبر ، مسلط و مقتدر و جبار و متکبر است ، سوره حشر آیه 23) و به هرکاری قادر بودن ، همه کار توانی (علی کل شی قدیر ، بر هر کاری قادر است ، سوره النحل آیه 77 ) بوده است ، از طرفی بشر نیز خلیفه خدا خوانده شده ، البته اگر چنین نیز خوانده نشده بود به هرحال ، در نهایت ، بشر قدرت طلب با تصویر مقتدر خدا همانند سازی (آداپت) می کرد .
لذا دخالت دادن این گفتگو و این رابطه (رابطه خدا با انسان ) بین ابنای بشر ، خواه ناخواه منجر به خداگانگی ، خداگونگی و خود خدا پنداری و تقلید همین رفتارها توسط بشر اقتدارگرا (به معنی قدرت طلب ! ) خواهد شد .
ضمنا علوم انسانی ، علوم اجتماعی و حتی اخلاق شرقی ، قبل از برقراری حکومت بنیادگرایی در ایران به این مباحث پرداخته اند و امروزه بی اعتبار اعلام کردن این علوم محلی از اعراب ندارد .
هرچند بخاطر این آلزایمر لعنتی ! نمی توانم بخاطر بیاورم در کدام کتاب دکتر به این موضوع اشاره شده بود ولی از آنجایی که صورت موضوع ، بظاهر ، دلپسند استبداد دینی است بایستی به فراوانی موجود باشد .
...
در هنگام  نوشتن این یادداشت نگاهی به وبلاگ هایی که در این باره (حکایت سعدی) داد سخن داده بودند نمودم ، برداشت بیشتر کاربران همین گونه بوده است .

هیچ نظری موجود نیست: