خیلی وقت بود هوس نوشتن این گزارش ، وصیت یا سفارش نامه را داشتم ولی میخواستم اطمینان و احاطه کامل به
وصیتی که میخواهم بکنم داشته باشم .
یکی از مشکلات اساسی جامعه ما رودربایستی است ، که خود نوعی ترس ، نوعی دورویی ، نفاق و ریاکاری است ، به هر حال عمل درستی نیست ، اگر تمام ایرانیان صراحتا خواست قلبی شان را اعلام کنند این همه مشکل نخواهیم داشت :
هر روز گروهی برای گروه دیگر رجز میخوانند که :
"بگذارید راهپیمایی کنیم تا معلوم شود مردم طرفدار چه کسی هستند"
یا دیگری به دروغ میگوید :
"عمده مردم برای بیعت با من بیرون آمدند"
بنابراين معلوم میشود : ملت صراحتا خواسته قلبی خودش را از ترس اینکه مورد تنبیه ، زندان ، حصر ، حبس ، تبعید از دست دادن حقوق اولیه و غیره قرار گیرد ، اعلام نکرده ، پس ، اعلام رای و خواست ، اولین گام در بهبود سرنوشت ما مردم میباشد .
اینجانب به نوبه خودم در ادامه ، صادقانه و صریح ، خواسته قلبی ام که رسیدن به آن را حق خودم دانسته و حاضر به تحمل هزینه برای آن هستم را ابراز میدارم .
حال و هوای ، پیش ، و پس از انتخابات ، تاثیر زیادی روی من گذاشت و سعی کردم به طور جدی وضعیت را مطالعه و راهم را مشخص کنم و نوشته حاضر نتیجه و حاصل کارم تاکنون است ، اگر عمری باقی بود نتایج بعدی را هم در میان میگذارم . بخاطر ضیق وقت از فرصت بخصوصی که در اختیار داشتم استفاده کرده با تعطیل کردن (تقریبا) کار و زندگی ، مطالعه وضعیت را آغاز نمودم .
ناراحتی جوانان اطرافم ، مشکلات فرهنگی و معیشتی مردم و مشاهده ناکارآمدی قوای مختلف حکومت و زجری که مردم بی پناه از این رهگذر متحمل میشوند تحول عمیقی در من بوجود آورد .
از همه مهمتر ترسی که مردم پیرامون ام را دربرگرفته بود مرا به این پرسش واداشت که :
"ما برای چه جنگیدیم و انقلاب کردیم ، اگر قرار است مردم کماکان بترسند و مزه سعادت و خوشبختی را نچشند پس انقلاب و جنگ چه حاصلی داشت ؟ این همه دعوت به ازخودگذشتگی و ایثار برای بهبود سرنوشت آیندگان چه شد ؟ . "
مردم عزیز وطنم من احمد نورمحمدی آبادچی فرزند حیدر بشماره ملی 1818101963 ، دارای همسر ، سه فرزند ده تا 21 ساله ، ساکن اصفهان هستم .
بسیاری از مردم شهر اصفهان شاید من را بشناسند پدرم اهل روستای آبادچی فریدن اصفهان و مادرم اهل شهر اصفهان ، و خودم متولد آبادان و بزرگ شده اصفهان هستم .
از سال تولدم (1341) در محیط های شهری و روستایی همزمان زندگی و رشد کردم زندگی با نور لامپا ، فانوس و شمع را هم تجربه کرده ام ،زندگی مابین مردمی با چند فرهنگ ، ملیت ، زبان و آداب و رسوم را تجربه و از هر زبانی حداقل چند کلمه یاد گرفتم .
بخاطر جابجایی جغرافیایی مکرر ، دردِ اقلیت بودن و تحملِ تحقیر میان جمعیتِ اکثریتِ ساکن در یک مکان را می فهمم ، اوائل ، عینک زدن نوجوانان دبستان و دوره راهنمایی زیاد مرسوم نبود ، سالها مفتخر به لقب عینکی بودم ! .
حتی از نشست و برخاست با کارگران افغانی نیز ابایی نداشتم از مقنی گری (حفر چاه) تا کارگر ساده بنایی و میوه چینی ، کشاورزی ، جوشکاری تا ... بعضی سطوح مدیریتی و بسیار تخصصی را تجربه دارم (مدیرمالی ، رئیس حسابداری ، معاون اداری مالی ، عامل ذیحساب ، مدیر عامل ، تدریس در دانشگاه ، برنامه نویسی و .... ) .
پس از اتمام جنگ و بازگشتم به خانه شروع به کار و تحصیل با پشت کار بسیار ، و روحیه عالی نمودم ، سازندگی کشور را تکلیف نسل خودم می دانستم آن قدر در کارم غرق می شدم که بیشتر اوقات وقتی به خودم می آمدم متوجه می شدم همکارانم ، در تعاونی مسکن ، ثبت نام ، یا از تعاونی مصرف ، خرید یا وام دریافت نموده و من علیرغم نیاز شدید و تنگنای مالی اصلا در جریان نبوده ام !؟
در دوران سازندگی با توجیه اینکه کشورمان در حال سازندگی می باشد (و انصافا هم در بعضی زمینه ها حداقل در شروع کار چنین بود ) ، مافوق توانائیهای جسمی و روحی خودم بدون اشغال پست و سمت دهان پرکن ، سعی در ایفای نقش و تکلیف خودم با تمام توان داشتم .
با وجودی که امکان و رابطه لازم و ضروری ! برای ماندن در سیستم دولتی ( از آن جمله دارا بودن بيش از يكسال سابقه حضور داوطلبانه در جبهه ) و اشغال سمت های مناسب و پول ساز را داشتم ، با باور به اهداف متعالی کشورمان ، فقط رسیدن به هدف و توسعه را مهم دانسته و در این راه حاضر به ازخودگذشتگی بودم .
نهايتا ، از سال 1375 ، صرف نظر از تنگ نظري و پرونده سازي ها و زيرپا خالي كردن هايي كه از ديرهنگام در سيستم دولتي ما معمول بوده و با هجوم تنگ نظران به دولت و حكومت ، رونق بي حد و مرز يافته بود ، خودم ، تصميم گرفتم براي اينكه مجبور به تظاهر ، رياكاري و رل بازي كردن ، براي خوردن يك لقمه نان نباشم ، در بخش خصوصي كار كنم .
با این وجود ٰ هیچ گاه ، خودم را از نظریات مخالفان بی خبر نمیگذاشتم ، علیرغم سعی در حفظ سطح مناسبی از مطالعه اما کثرت اشتغالات فنی و علمی از یک طرف ، و نیز پاره ای مشکلات جسمی و روحی که تا حدودی نیز ناشی از عوارض دفاع مقدس و جنگ نامقدس ! بود و ..... فرصت فعالیت سیاسی را سلب نموده بود !؟
و بیشتر در حالت گوشه گیری بودم ، تا اینکه در حوادث پس از انتخابات ، فریاد دادخواهی جوانان ایران زمین ، مرا نیز ، به خود آورد و به فکر عمیق فروبرد ، حدود دوسال به کنج عزلت خزیده و پشت کامپیوتر و اینترنت شروع به مطالعه و بررسی جدی شرایط و علت فجایعی که پیش آمده بود کردم .
در آغاز برایم خیلی از مباحث غیر قابل هضم بود و باور نمی کردم این حُکّام ، همان هایی باشند که ذره ذره اقتدار و متابعت را از اطرافیان گدایی می کردند ، حال این چنین بی مهابا و دن کیشوت وار بر جان مردم ، حکم می رانند ! .
با توجه به اینکه از حدود سال 1383 دچار چند بیماری مهلک یا خاص و نیز عود شدید ناراحتی ها و عوارض جسمی و روحی ناشی از جنگ گردیده بودم و امید تداوم زندگی و طول عمرم بسیار کاهش یافته بود ( اکنون نیز زیاد حساب روی سیر طبیعی عمر باز نمی کنم !) ، بنابراین با سرعت زایدالوصفی سعی در مطالعه و نیز اظهار نظر در مورد مسائلی که وظیفه خودم میدانستم نمودم ولی از آنجائیکه برای فرصت های تلف شده بسیار نگران میشوم امکان صبر برای تهیه مقاله ای شیوا با رعایت همه جوانب را ندارم و نیز امکان بازداشت و ... ممکن است فرصت اعلام نظر صریح را از دستم بگیرد (تا کنون به اتهام واهی تبلیغ علیه نظام ، 25 روز بازداشت موقت و نیز به چهار ماه حبس تعلیقی محکوم شده ام) .
بنابراین ، نتایجی که بدست آورده ام و نظر قطعی خودم را هر چند ممکن است باعث دردسر و مخاطراتی برایم گردد ، به شرح زیر اعلام میکنم :
- پشتیبانی و یا سکوت در برابر سیاست مدار ، حاکم ، دولتمرد یا رژیمی که مخالفان و منتقدان خودش را با بیرحمی و توسل به خشونت از سر راه برمی دارد ، نهایتا باعث متضرر شدن ملت می گردد .
ضمن دفاع از تبلیغ اخلاق و معنویات ، در اسرع وقت بهتر است حکومتی را پایه گذاری کنیم که اصطلاحا روش حکومت داری سکولار ( غیر دینی نه ضد دینی ) باشد یعنی هیچ گونه تبعیضی به خاطر اعتقاد و مذهب فرد قائل نباشیم ، ایران برای همه ایرانیان و همگی محترم باشند و هیچ صنفی نسبت به صنوف دیگر حق بخصوصی برای تصاحب قدرت نداشته باشد .
- در گذر سالیان ، تعداد معدودی نخبه ، نابغه در خانواده ها پرورش می یابند ، افرادی که مخاطرات ریسک کردن را می پذیرند و باعث تحول اساسی در کار ، اداره ، شرکت و .... میگردند ، اگر بنا باشد این افراد شجاع ( که براحتی هم زیر بار استبداد و زورگویی نمیروند و اعتماد بنفس شان بالاست زیرا به توانایی های خود واقف هستند و حاضر نیستند زیر بار رئیس بی لیاقت که فقط با بهره مندی از رانت بر دیگران مسلط شده بروند ) ، مجبور به تبعید خودخواسته یا مهاجرت اجباری از مملکت شوند ، این مسئله نهایتا به ضرر ماست (ما = ملت ، مردم ) .
ما ، اگر هم خودمان فرد توانا و موثری نباشیم چشم امید داریم که دیگر فرزندان این ملت ، چنین باشند . و از این رهگذر ، از قِبَلِ خلاقیت آنان همه سود ببریم ، نظامی که گوهرهای گرانبهای کشور را بتاراند ظلم بزرگی به همه کرده است .
این سیستم حکومت داری اصطلاحا "سرسالم به گور نمی برد" و مطمئنا ما نمی خواهیم فرزندان مان در جامعه ای ناامن و ویرانه زندگی کنند .
فرقه ای که الان قدرت را قبضه نموده ، در دل خودش و درون تفکراتش ، سکون و آرامش ، رشد و بالندگی و احترام به همه انسانها و در یک کلام زندگی عادی و معمولی نداشته و نخواهد داشت .
- پس از این که سالها امیدوار بودم و صبر کردم (مشابه بسیاری دیگر ) ، رسما اعلام میکنم :
این رژیم اصلاح پذیر نیست .
و حتی کسانی که واقعا دلسوز این رژیم هستند و واقعا قصد اصلاحات در آن را دارند اگر روی کار بیایند (که نخواهند آمد) نیز ، نهایتا امید رسیدن به وضعیت ایده آل نمی رود ، بنابراین برای ما (مردم عادی کوچه و بازار) خیری از این سیستم و دست اندرکاران اش متصور نیست و به قول معروف : "از این نمد ما را کلاهی نیست" ، فکری اساسی کنیم که "این راه به ترکستان است" !
...........
از کسانیکه از نزدیک یا دور بنده را می شناختند ، توقع دارم موضوع این توصیه نامه یا گزارش را به سایر عزیزانی که بواسطه سوابق یا احیانا موضع گیری های قبلی (هرچند چيزي بخاطر نمي آورم ) ممکن است گمان کنند اینجانب راه و رسم سیاسی دیگری داشته یا خدای نکرده طرفدار استبداد دینی میباشم ، برسانند .
احمد نورمحمدی 1390/05/17
وصیتی که میخواهم بکنم داشته باشم .
یکی از مشکلات اساسی جامعه ما رودربایستی است ، که خود نوعی ترس ، نوعی دورویی ، نفاق و ریاکاری است ، به هر حال عمل درستی نیست ، اگر تمام ایرانیان صراحتا خواست قلبی شان را اعلام کنند این همه مشکل نخواهیم داشت :
هر روز گروهی برای گروه دیگر رجز میخوانند که :
"بگذارید راهپیمایی کنیم تا معلوم شود مردم طرفدار چه کسی هستند"
یا دیگری به دروغ میگوید :
"عمده مردم برای بیعت با من بیرون آمدند"
بنابراين معلوم میشود : ملت صراحتا خواسته قلبی خودش را از ترس اینکه مورد تنبیه ، زندان ، حصر ، حبس ، تبعید از دست دادن حقوق اولیه و غیره قرار گیرد ، اعلام نکرده ، پس ، اعلام رای و خواست ، اولین گام در بهبود سرنوشت ما مردم میباشد .
اینجانب به نوبه خودم در ادامه ، صادقانه و صریح ، خواسته قلبی ام که رسیدن به آن را حق خودم دانسته و حاضر به تحمل هزینه برای آن هستم را ابراز میدارم .
حال و هوای ، پیش ، و پس از انتخابات ، تاثیر زیادی روی من گذاشت و سعی کردم به طور جدی وضعیت را مطالعه و راهم را مشخص کنم و نوشته حاضر نتیجه و حاصل کارم تاکنون است ، اگر عمری باقی بود نتایج بعدی را هم در میان میگذارم . بخاطر ضیق وقت از فرصت بخصوصی که در اختیار داشتم استفاده کرده با تعطیل کردن (تقریبا) کار و زندگی ، مطالعه وضعیت را آغاز نمودم .
ناراحتی جوانان اطرافم ، مشکلات فرهنگی و معیشتی مردم و مشاهده ناکارآمدی قوای مختلف حکومت و زجری که مردم بی پناه از این رهگذر متحمل میشوند تحول عمیقی در من بوجود آورد .
از همه مهمتر ترسی که مردم پیرامون ام را دربرگرفته بود مرا به این پرسش واداشت که :
"ما برای چه جنگیدیم و انقلاب کردیم ، اگر قرار است مردم کماکان بترسند و مزه سعادت و خوشبختی را نچشند پس انقلاب و جنگ چه حاصلی داشت ؟ این همه دعوت به ازخودگذشتگی و ایثار برای بهبود سرنوشت آیندگان چه شد ؟ . "
مردم عزیز وطنم من احمد نورمحمدی آبادچی فرزند حیدر بشماره ملی 1818101963 ، دارای همسر ، سه فرزند ده تا 21 ساله ، ساکن اصفهان هستم .
بسیاری از مردم شهر اصفهان شاید من را بشناسند پدرم اهل روستای آبادچی فریدن اصفهان و مادرم اهل شهر اصفهان ، و خودم متولد آبادان و بزرگ شده اصفهان هستم .
از سال تولدم (1341) در محیط های شهری و روستایی همزمان زندگی و رشد کردم زندگی با نور لامپا ، فانوس و شمع را هم تجربه کرده ام ،زندگی مابین مردمی با چند فرهنگ ، ملیت ، زبان و آداب و رسوم را تجربه و از هر زبانی حداقل چند کلمه یاد گرفتم .
بخاطر جابجایی جغرافیایی مکرر ، دردِ اقلیت بودن و تحملِ تحقیر میان جمعیتِ اکثریتِ ساکن در یک مکان را می فهمم ، اوائل ، عینک زدن نوجوانان دبستان و دوره راهنمایی زیاد مرسوم نبود ، سالها مفتخر به لقب عینکی بودم ! .
حتی از نشست و برخاست با کارگران افغانی نیز ابایی نداشتم از مقنی گری (حفر چاه) تا کارگر ساده بنایی و میوه چینی ، کشاورزی ، جوشکاری تا ... بعضی سطوح مدیریتی و بسیار تخصصی را تجربه دارم (مدیرمالی ، رئیس حسابداری ، معاون اداری مالی ، عامل ذیحساب ، مدیر عامل ، تدریس در دانشگاه ، برنامه نویسی و .... ) .
پس از اتمام جنگ و بازگشتم به خانه شروع به کار و تحصیل با پشت کار بسیار ، و روحیه عالی نمودم ، سازندگی کشور را تکلیف نسل خودم می دانستم آن قدر در کارم غرق می شدم که بیشتر اوقات وقتی به خودم می آمدم متوجه می شدم همکارانم ، در تعاونی مسکن ، ثبت نام ، یا از تعاونی مصرف ، خرید یا وام دریافت نموده و من علیرغم نیاز شدید و تنگنای مالی اصلا در جریان نبوده ام !؟
در دوران سازندگی با توجیه اینکه کشورمان در حال سازندگی می باشد (و انصافا هم در بعضی زمینه ها حداقل در شروع کار چنین بود ) ، مافوق توانائیهای جسمی و روحی خودم بدون اشغال پست و سمت دهان پرکن ، سعی در ایفای نقش و تکلیف خودم با تمام توان داشتم .
با وجودی که امکان و رابطه لازم و ضروری ! برای ماندن در سیستم دولتی ( از آن جمله دارا بودن بيش از يكسال سابقه حضور داوطلبانه در جبهه ) و اشغال سمت های مناسب و پول ساز را داشتم ، با باور به اهداف متعالی کشورمان ، فقط رسیدن به هدف و توسعه را مهم دانسته و در این راه حاضر به ازخودگذشتگی بودم .
نهايتا ، از سال 1375 ، صرف نظر از تنگ نظري و پرونده سازي ها و زيرپا خالي كردن هايي كه از ديرهنگام در سيستم دولتي ما معمول بوده و با هجوم تنگ نظران به دولت و حكومت ، رونق بي حد و مرز يافته بود ، خودم ، تصميم گرفتم براي اينكه مجبور به تظاهر ، رياكاري و رل بازي كردن ، براي خوردن يك لقمه نان نباشم ، در بخش خصوصي كار كنم .
با این وجود ٰ هیچ گاه ، خودم را از نظریات مخالفان بی خبر نمیگذاشتم ، علیرغم سعی در حفظ سطح مناسبی از مطالعه اما کثرت اشتغالات فنی و علمی از یک طرف ، و نیز پاره ای مشکلات جسمی و روحی که تا حدودی نیز ناشی از عوارض دفاع مقدس و جنگ نامقدس ! بود و ..... فرصت فعالیت سیاسی را سلب نموده بود !؟
و بیشتر در حالت گوشه گیری بودم ، تا اینکه در حوادث پس از انتخابات ، فریاد دادخواهی جوانان ایران زمین ، مرا نیز ، به خود آورد و به فکر عمیق فروبرد ، حدود دوسال به کنج عزلت خزیده و پشت کامپیوتر و اینترنت شروع به مطالعه و بررسی جدی شرایط و علت فجایعی که پیش آمده بود کردم .
در آغاز برایم خیلی از مباحث غیر قابل هضم بود و باور نمی کردم این حُکّام ، همان هایی باشند که ذره ذره اقتدار و متابعت را از اطرافیان گدایی می کردند ، حال این چنین بی مهابا و دن کیشوت وار بر جان مردم ، حکم می رانند ! .
با توجه به اینکه از حدود سال 1383 دچار چند بیماری مهلک یا خاص و نیز عود شدید ناراحتی ها و عوارض جسمی و روحی ناشی از جنگ گردیده بودم و امید تداوم زندگی و طول عمرم بسیار کاهش یافته بود ( اکنون نیز زیاد حساب روی سیر طبیعی عمر باز نمی کنم !) ، بنابراین با سرعت زایدالوصفی سعی در مطالعه و نیز اظهار نظر در مورد مسائلی که وظیفه خودم میدانستم نمودم ولی از آنجائیکه برای فرصت های تلف شده بسیار نگران میشوم امکان صبر برای تهیه مقاله ای شیوا با رعایت همه جوانب را ندارم و نیز امکان بازداشت و ... ممکن است فرصت اعلام نظر صریح را از دستم بگیرد (تا کنون به اتهام واهی تبلیغ علیه نظام ، 25 روز بازداشت موقت و نیز به چهار ماه حبس تعلیقی محکوم شده ام) .
بنابراین ، نتایجی که بدست آورده ام و نظر قطعی خودم را هر چند ممکن است باعث دردسر و مخاطراتی برایم گردد ، به شرح زیر اعلام میکنم :
- پشتیبانی و یا سکوت در برابر سیاست مدار ، حاکم ، دولتمرد یا رژیمی که مخالفان و منتقدان خودش را با بیرحمی و توسل به خشونت از سر راه برمی دارد ، نهایتا باعث متضرر شدن ملت می گردد .
ضمن دفاع از تبلیغ اخلاق و معنویات ، در اسرع وقت بهتر است حکومتی را پایه گذاری کنیم که اصطلاحا روش حکومت داری سکولار ( غیر دینی نه ضد دینی ) باشد یعنی هیچ گونه تبعیضی به خاطر اعتقاد و مذهب فرد قائل نباشیم ، ایران برای همه ایرانیان و همگی محترم باشند و هیچ صنفی نسبت به صنوف دیگر حق بخصوصی برای تصاحب قدرت نداشته باشد .
- در گذر سالیان ، تعداد معدودی نخبه ، نابغه در خانواده ها پرورش می یابند ، افرادی که مخاطرات ریسک کردن را می پذیرند و باعث تحول اساسی در کار ، اداره ، شرکت و .... میگردند ، اگر بنا باشد این افراد شجاع ( که براحتی هم زیر بار استبداد و زورگویی نمیروند و اعتماد بنفس شان بالاست زیرا به توانایی های خود واقف هستند و حاضر نیستند زیر بار رئیس بی لیاقت که فقط با بهره مندی از رانت بر دیگران مسلط شده بروند ) ، مجبور به تبعید خودخواسته یا مهاجرت اجباری از مملکت شوند ، این مسئله نهایتا به ضرر ماست (ما = ملت ، مردم ) .
ما ، اگر هم خودمان فرد توانا و موثری نباشیم چشم امید داریم که دیگر فرزندان این ملت ، چنین باشند . و از این رهگذر ، از قِبَلِ خلاقیت آنان همه سود ببریم ، نظامی که گوهرهای گرانبهای کشور را بتاراند ظلم بزرگی به همه کرده است .
این سیستم حکومت داری اصطلاحا "سرسالم به گور نمی برد" و مطمئنا ما نمی خواهیم فرزندان مان در جامعه ای ناامن و ویرانه زندگی کنند .
فرقه ای که الان قدرت را قبضه نموده ، در دل خودش و درون تفکراتش ، سکون و آرامش ، رشد و بالندگی و احترام به همه انسانها و در یک کلام زندگی عادی و معمولی نداشته و نخواهد داشت .
- پس از این که سالها امیدوار بودم و صبر کردم (مشابه بسیاری دیگر ) ، رسما اعلام میکنم :
این رژیم اصلاح پذیر نیست .
و حتی کسانی که واقعا دلسوز این رژیم هستند و واقعا قصد اصلاحات در آن را دارند اگر روی کار بیایند (که نخواهند آمد) نیز ، نهایتا امید رسیدن به وضعیت ایده آل نمی رود ، بنابراین برای ما (مردم عادی کوچه و بازار) خیری از این سیستم و دست اندرکاران اش متصور نیست و به قول معروف : "از این نمد ما را کلاهی نیست" ، فکری اساسی کنیم که "این راه به ترکستان است" !
...........
از کسانیکه از نزدیک یا دور بنده را می شناختند ، توقع دارم موضوع این توصیه نامه یا گزارش را به سایر عزیزانی که بواسطه سوابق یا احیانا موضع گیری های قبلی (هرچند چيزي بخاطر نمي آورم ) ممکن است گمان کنند اینجانب راه و رسم سیاسی دیگری داشته یا خدای نکرده طرفدار استبداد دینی میباشم ، برسانند .
احمد نورمحمدی 1390/05/17
۱ نظر:
با سلام و درود فراوان
جامعه وبلاگنویسان سبز بحث بسیار پر اهمیت و مهمی را آغاز کرده است که مشارکت یک به یک اعضا را طلب می کند.
از شما خواهش مندیم تا در صورت امکان در این بحث شرکت نمایید.
در صورت آنکه عضو جامعه باشید، فراخوانی به ایمیل شما ارسال گشته است.
منتظر نظرات گرم شما هستیم.
ارسال یک نظر