۱۳۹۲ شهریور ۱۴, پنجشنبه

خاطرات تیر خلاص

وقتی تصویر تیرهای خلاص را دیدم
یاد یکی از خاطرات جنگ افتادم
سال 1361 عملیات بیت المقدس ، مرحله دوم برای تصرف شلمچه لشکر 21 حمزه تهران و محمد رسول الله تهران که انگار هنوز تیپ بود و لشکر نشده بود به اضافه تکاوران ... با هم ادغام شده بودند .
اولین باری بود که خبر رسیده بود امام اجازه داده تا روشنی صبح درنیامده می توانند برای اینکه نیروهای خط شکن ، نفراتشان صرف نگاهداری از اسرا نشود و از کار شکستن خط غاقل نشوند ، می توانند اسیر های عراقی را بکشند .
من با آمبولانس نیسان مامور شده بودم به یکی از گروهان های گردان 144 تیپ دو لشکر 21 حمزه .
فاصله پایین دست یک مدرسه که اسمش هنوز به خاطرم مانده "مدرسه الشهدا الابتدائیه" سهمیه گردانی که ما به آن مامور بودیم شده بود .
بعد از کاهش درگیری ها با چند نفر از بچه های گردان 144 رفتیم توی سنگر های تصرف شده عراقی ها گشتی بزنیم .
ظاهرا قرارگاه یا چیزی شبیه به این بود
زیرا سنگر نگهبانی نداشت فقط سنگرهای تجمعی بود .
جنازه ها این طرف و آن طرف افتاده بود .
بیشترشان با یک گلوله توی سرشان تمام کرده بودند .
با این که روحیه جنگ و درندگی نسبت به دشمنی که شهر خودمان را تصرف کرده بود در میان همه بچه ها اعم از سرباز یا بسیجی ، ارتشی و پاسدار موج میزد ، اما خیلی از بچه ها آنجا متاثر شدند .
حتی بعضی ها به گریه افتادند .
نیروهای عراقی آن قرارگاه حتی مسلح هم نبودند ، یعنی حمایل نبسته بودند .
حمایل وسیله ای است که برای حمل نارنجک و مهمات و خشاب های اضافی و بقیه تجهیزات رزم انفرادی ، هر سرباز پیاده بایستی همواره روی فانسخه اش بسته باشد .
البته خود ما که سرباز بهداری بودیم چنین چیزی نمی بستیم .
افسران ، و فرماندهان نیز در جنگ فقط کلت به کمر می بندند .
تا قبل از آن روز خیلی به اینکه ما ایرانی ها مردانه می جنگیم افتخار می کردم .
فردای آن روز خرمشهر آزاد شد ولی خاطره کشته های عراقی که با تیر خلاص ، خلاص شده بودند ، همیشه منو آزار میده .
با دیدن تصویر مجاهدانی که با دست بسته تیر خلاص به آنها زده بودند ، با تجدید خاطره آن روز ، خیلی حالم بد شد .

هیچ نظری موجود نیست: