۱۳۹۲ دی ۸, یکشنبه

استاد محمد رضا شجریان

آواز استاد و مفاهیمی که برای انتقال به مخاطب اش انتخاب می کرد ، در میانه دورانی که تمام امکانات مادی و معنوی تحجر ، استبداد و ابتذال ، بسیج شده بودند تا از مردمان  عروسک چوبی ای مطابق میل خودشان بسازند ،
نماد پایداری فرهنگ و انسانیتی بود که دَدمنشی را برنمی تافت .
اشعار حماسی مبارزه با خفاشان و تاریکی را زمزمه می کرد .
پیام ، ضجه و مویه نسل هایی که در تاریکی های هولناکِ قُرون ناامیدانه دست و پا می زدند و شرایط ساخته دست بشر را قسمت ، قضا و قدر و جبر الهی می پنداشتند را به گوش مان می رساند .
به سادگی می شد فهمید :
اگر در عالم چیزی دل آدمی را نرباید ، بطور حتم غمگینی و افسردگی بر او غلبه خواهد کرد . ( دل مسکین چرا غمگین نباشد  ،  که در عالم نیابد دلربایی؟ )  .
سرگذشت هزاران هزار آدمی ، طایفه ، قریه ، گروه و جمع را که زندگی را در حالی به سر رساندند که :
جز تمنا چیزی مایه دلگشایی شان نبوده و غرق در گرداب تحیر بوده اند ( نه دل را در تحیر پایبندی  ،  نه جان را جز تمنا دلگشایی ) 

...

هیچ نظری موجود نیست: