بارها و بارها گفته و نوشته ام که یکی از دلایل تمسک سخنوران و شاعران به گفتمان یا ادبیات عرفانی ظرفیت بالای این
ادبیات و گفتمان برای یاوه گویی ، گزافه گویی ، مبالغه ، تظاهر به دانستن ، تحقیر دیگران ، بزرگ منشی ، همه کار توانی ، فرافکنی و ... است .
در پی مباحث چند روز گذشته در دیوان شاعران با نرم افزار گنجور به دنبال مفاهیمی که یکی از غزلیات بسیار گفتگو برانگیز مولوی دَربَر داشت مشاهده نمودم ، گفتگو های در حاشیه این غزل برای اثبات این مدعا بسیار مناسب تر هستند در زیر قسمتی از نوشته های زیر غزل را برای تان گذاشته ام ، اصلا بهتر است از لینک بالا بطور کامل خودتان بخوانید :
حمید رضا گوهری نوشته:
حقیردراین پنجاه شصت سال آرا و افکار و عقاید ورویاهای مولوی را همچون خطوط کف دستم می شناسم . مولوی میخوانم که شمس را بشناسم . هنوزیکی ازمعماهای باقیمانده وحل نشده زندگی من برغم آنچه که دراین باب نبشته شده ازدانه دانه ابیات دیوان شمس تا ۲۵۸۵۷ بیت مثنوی که قسمتی ازآنها را ازبردارم تا فیه مافیه ، مقالات شمس ، مناقب العارفین احمد افلاکی ، تفاسیر مثنوی مثل تفسیرعظیم بدیع الزمان فروزانفر که سالیان آخرعمرپربرکت ایشان را قدس سره درمحضرشان درک کردم و آنچه درکلاس ها ومحضربزرگان دردانشکدۀ ادبیات که آخرین آنها مرحوم استاد دکترزرین کوب قدس سره بودند خوشه چینی والتقاط کرده ام [ نویسندۀ کتاب مستطاب پله پله تا ملاقات خدا ] ودیگربزرگان مثل دکترصاحب الزمانی [ نویسندۀ کتاب مهم خط سوم ] وآنچه ازسلطان ولد پسرمولوی بجای مانده [ غیرازولدنامه که دلم نمیخواهد بخوانم ] و صد ها مقاله که دراین باب توسط استادان سابقم نبشته شده [ ازایرانی وفرنگی ] ، خوانده ودرآن خصوص تحقیق کرده ام ، هنوزنمیدانم شمس تبریزی کیست یا چیست ، انسان است جن است ، ازستارگان دوردست آمد ورفت ، که چنین اثری برچنان نابغه گذاشت تا بگوید :
چون که زدی برسرمن پست وگدازنده شدم
این کیست ؟ شما ببینید حافظ وسعدی وحتی نظامی که ازبزرگترین شعرا ومتفکرین مایند درپای هرغزلشان مهروامضای خود را گذاشته اند:
سعدی توکیستی که دراین حلقۀ کمند
چندان فتاده اند که ما صید لاغریم
……….
چومنصورازمراد آنانکه [ بر ] دارند [ بردارند ]
بدین درگاه حافظ را چو می خوانند می رانند
این غزل ها هوش ازسرانسان میرباید و حقیربا این عرایض سگ که باشم که بتوانم برآنها خرده بگیرم ، اما فکرش را بکنید یک نفربیش از۶۰ هزاربیت غزل ودیگرانواع شعربسراید ونام دیوانش را بگزارد دیوان شمس؟!!
این شمس است که مرا تا به پایۀ جنون رسانده بس که بدنبالش گشتم وهیچ نیافتم.
دوستانی که مقالات شمس را خوانده اند میدانند که ازایشان هیچ نبشته ای دردست نیست وآنچه دراین کتاب نه چندان قطور آمده بخش هایی ازگفتارهای اوست که توسط مریدان مولوی ثبث شده است . درهمین چند کلام انسان حیران میماند که این جانورکیست که دربقول خودش خردکی چنین گفته :
” درخردکی پدررا گفتم ، حکایت من وتو [ نقل به مضمون ] حکایت آن خایۀ بط باشد [ تخم مرغابی ] که به زیر مرغ خانگی نهادند . چون جوجه مرغکان سرازتخم بیرون کردند همه بسوی جوی آب رفته نوک برآن نهادند واما جوجۀ بط به دل دریا زد . حال اگرتو از منی و من از تو ، درآ دراین دریا ورنه ، برو بر مرغان خانگی “!!!!
دوستان تصورش را میکنند که دامنۀ علوم بشری چه عقلی وچه نقلی همین حالا وهزارسال قبل بقدری وسیع بوده که هیچ کس نه آن زمان ونه اکنون قادر نیست چنین غلطی بکند . شمس میفرماید :
” اگرربع مسکون دریک سو و من دریک سو ، هرپرسشی کنند پاسخ گویم ، ازاین شاخ به آن شاخ نپرم ومغلطه نگویم و…. ” [ نقل بمضمون ]
هرپرسشی ؟!!!! آخرلا مذهب هرپرسشی ازتو بکنند پاسخ گویی ؟!!!! آخرهمۀ فحش های زبان برتو ، هزارسال هم فیزیک بوده نجوم بوده شیمی بوده طب بوده تارخ وجغرافیا بوده شعروادبیات بوده فلسفه وزبان بوده مهندسی وهزار کوفت وزهرماربوده . توبه هرپرسشی پاسخ گویی؟!!!! دوستان بواقع من حیران این موجودم شمس الحق تبریزی . کسی که نابغه ای چون مولوی درخصوص اومیگوید :
چون کشتی بی لنگرکژمیشد ومژ میشد
وبلافاصله دراوج زیبایی میفرماید :
درحسرت او مرده صد عاقل و فرزانه
حقیرنه عاقل است ونه فرزانه دیوانه ای تنهایم ونادان ترین انسان که پای براین کره خاکی نهاده ، اما باوربفرمایید معنی این بیت را باشیرۀ جانم چشیده ام وتوگویی پتکی برسرم کوبیدند.
درحسرت اومرده صدعاقل وفرزانه
درحسرت درک این جانور - انسان - ولی الله - کامپیوترساخت فضا ، موجود فضایی ازکرات وکهکشانهای دیگرحیران و دیوانه تراز ۶۰ سال قبل مانده ام که مولوی خواندن آغازکردم . حقیر دراین ۵۰ -۶۰ سال آرا وافکار و عقاید و رویاهای مولوی را هم چون خطوط کف دستم می شناسم . مولوی میخوانم که شمس را بدانم .
اگرآن روز درحیات من دست دهد ، خواهم گفت :
شکرکند عارف حق کزهمه بردیم سبق
بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم
بنظر می رسد تفکر دینی ما بیش از آن که مایه " امتناع تفکر" باشد مایه هرز رفتن تفکر بوده است .
... ادامه دارد ...
حقیردراین پنجاه شصت سال آرا و افکار و عقاید ورویاهای مولوی را همچون خطوط کف دستم می شناسم . مولوی میخوانم که شمس را بشناسم . هنوزیکی ازمعماهای باقیمانده وحل نشده زندگی من برغم آنچه که دراین باب نبشته شده ازدانه دانه ابیات دیوان شمس تا ۲۵۸۵۷ بیت مثنوی که قسمتی ازآنها را ازبردارم تا فیه مافیه ، مقالات شمس ، مناقب العارفین احمد افلاکی ، تفاسیر مثنوی مثل تفسیرعظیم بدیع الزمان فروزانفر که سالیان آخرعمرپربرکت ایشان را قدس سره درمحضرشان درک کردم و آنچه درکلاس ها ومحضربزرگان دردانشکدۀ ادبیات که آخرین آنها مرحوم استاد دکترزرین کوب قدس سره بودند خوشه چینی والتقاط کرده ام [ نویسندۀ کتاب مستطاب پله پله تا ملاقات خدا ] ودیگربزرگان مثل دکترصاحب الزمانی [ نویسندۀ کتاب مهم خط سوم ] وآنچه ازسلطان ولد پسرمولوی بجای مانده [ غیرازولدنامه که دلم نمیخواهد بخوانم ] و صد ها مقاله که دراین باب توسط استادان سابقم نبشته شده [ ازایرانی وفرنگی ] ، خوانده ودرآن خصوص تحقیق کرده ام ، هنوزنمیدانم شمس تبریزی کیست یا چیست ، انسان است جن است ، ازستارگان دوردست آمد ورفت ، که چنین اثری برچنان نابغه گذاشت تا بگوید :
چون که زدی برسرمن پست وگدازنده شدم
این کیست ؟ شما ببینید حافظ وسعدی وحتی نظامی که ازبزرگترین شعرا ومتفکرین مایند درپای هرغزلشان مهروامضای خود را گذاشته اند:
سعدی توکیستی که دراین حلقۀ کمند
چندان فتاده اند که ما صید لاغریم
……….
چومنصورازمراد آنانکه [ بر ] دارند [ بردارند ]
بدین درگاه حافظ را چو می خوانند می رانند
این غزل ها هوش ازسرانسان میرباید و حقیربا این عرایض سگ که باشم که بتوانم برآنها خرده بگیرم ، اما فکرش را بکنید یک نفربیش از۶۰ هزاربیت غزل ودیگرانواع شعربسراید ونام دیوانش را بگزارد دیوان شمس؟!!
این شمس است که مرا تا به پایۀ جنون رسانده بس که بدنبالش گشتم وهیچ نیافتم.
دوستانی که مقالات شمس را خوانده اند میدانند که ازایشان هیچ نبشته ای دردست نیست وآنچه دراین کتاب نه چندان قطور آمده بخش هایی ازگفتارهای اوست که توسط مریدان مولوی ثبث شده است . درهمین چند کلام انسان حیران میماند که این جانورکیست که دربقول خودش خردکی چنین گفته :
” درخردکی پدررا گفتم ، حکایت من وتو [ نقل به مضمون ] حکایت آن خایۀ بط باشد [ تخم مرغابی ] که به زیر مرغ خانگی نهادند . چون جوجه مرغکان سرازتخم بیرون کردند همه بسوی جوی آب رفته نوک برآن نهادند واما جوجۀ بط به دل دریا زد . حال اگرتو از منی و من از تو ، درآ دراین دریا ورنه ، برو بر مرغان خانگی “!!!!
دوستان تصورش را میکنند که دامنۀ علوم بشری چه عقلی وچه نقلی همین حالا وهزارسال قبل بقدری وسیع بوده که هیچ کس نه آن زمان ونه اکنون قادر نیست چنین غلطی بکند . شمس میفرماید :
” اگرربع مسکون دریک سو و من دریک سو ، هرپرسشی کنند پاسخ گویم ، ازاین شاخ به آن شاخ نپرم ومغلطه نگویم و…. ” [ نقل بمضمون ]
هرپرسشی ؟!!!! آخرلا مذهب هرپرسشی ازتو بکنند پاسخ گویی ؟!!!! آخرهمۀ فحش های زبان برتو ، هزارسال هم فیزیک بوده نجوم بوده شیمی بوده طب بوده تارخ وجغرافیا بوده شعروادبیات بوده فلسفه وزبان بوده مهندسی وهزار کوفت وزهرماربوده . توبه هرپرسشی پاسخ گویی؟!!!! دوستان بواقع من حیران این موجودم شمس الحق تبریزی . کسی که نابغه ای چون مولوی درخصوص اومیگوید :
چون کشتی بی لنگرکژمیشد ومژ میشد
وبلافاصله دراوج زیبایی میفرماید :
درحسرت او مرده صد عاقل و فرزانه
حقیرنه عاقل است ونه فرزانه دیوانه ای تنهایم ونادان ترین انسان که پای براین کره خاکی نهاده ، اما باوربفرمایید معنی این بیت را باشیرۀ جانم چشیده ام وتوگویی پتکی برسرم کوبیدند.
درحسرت اومرده صدعاقل وفرزانه
درحسرت درک این جانور - انسان - ولی الله - کامپیوترساخت فضا ، موجود فضایی ازکرات وکهکشانهای دیگرحیران و دیوانه تراز ۶۰ سال قبل مانده ام که مولوی خواندن آغازکردم . حقیر دراین ۵۰ -۶۰ سال آرا وافکار و عقاید و رویاهای مولوی را هم چون خطوط کف دستم می شناسم . مولوی میخوانم که شمس را بدانم .
اگرآن روز درحیات من دست دهد ، خواهم گفت :
شکرکند عارف حق کزهمه بردیم سبق
بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم
بنظر می رسد تفکر دینی ما بیش از آن که مایه " امتناع تفکر" باشد مایه هرز رفتن تفکر بوده است .
... ادامه دارد ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر