آن قدر زمینه کار و تحقیق در پهنۀ علوم اجتماعی : روانشناسی ، جامعه شناسی
، بهداشت روانی ، رفتار اجتماعی ، مردم شناسی ، ... و مطالعات میان بخشی
فراهم است که حساب ندارد !
همان گونه که جنگ زمان رشد جراحی و بطور کلی پزشکی است ،
پس از جنگ و پس از انقلاب ها ، نیز زمان رشد علوم اجتماعی است .
برای پیدا کردن کیس ، مورد ، آسیب مشخص و واضح و تیپیک (منطبق با ترم ها ) ، نیازی نیست آدم مانند دانشجویان پزشکی که مشغول گذراندن درس های آناتومی هستند :
بیل به دست اش بگیرد و نیمه شب ها برود قبرستان ها به دنبال اسکلت سالم و کامل (مذکر جدا و مونث هم جدا ! ) نبش قبر کند ! ، ...
بلکه کافی است به خودش و دور و بر خودش نگاه کند ، توجه کند .
اگر ، با دید "آسیب شناسانه" به روابط روزمره و پیش آمد هایِ پیشِ پا اُفتاده نگاه کند آن ها را سرشار از نشانه های مرضی ، اختلال و ناهنجاری خواهد یافت .
اما ، با کمال تاسف ، ما از روی عادت ، بیشتَر ، به دنبال حفظ کردن آیه ، حدیث ، یا در نهایت (روشنفکرانه تر ! ) دو سه بیت شعر ، در رابطه با هر موضوع اجتماعی می باشیم .
عبارتی که تمام کننده باشد و بتوان همه پدیده ها را با آن وزن کرد و سنجید .
وقتی آن را یافتیم ، هم چون افعی گنج یافته ! بر روی آن چنبره می زنیم و شروع به متر کردن همه دنیا بر آن اساس می کنیم .
و دیگر حاضر نیستیم این سنگر امن و راحت را رها کنیم و خودمان شروع به اندیشیدن و تولید قاعده برای پدیده ها و رخداد های اطراف مان کنیم .
گمان کنم همین می شود : "امتناع تفکر"
یعنی عادت به آویزان شدن و بَسَنده کردن به یکی از این گزاره ها مانع اندیشیدن پیرامون زمینه های مربوط به آن می گردد .
به عبارت دیگر "به خاطر سپردن" جایگزین "اندیشیدن" و فکر کردن می شود .
بطور مثال وقتی به کسی می گوییم : "رفتار فلان رجل چنین است" یا "چنان است"
در پاسخ ممکن است بگوید : نخیر آقا ، داریم "رجال صدقوا ما عاهد الله علیه"
یا ممکن است بگوییم : "فلان کس راه را بلد نیست"
در پاسخ خواهد گفت : " والذین جاهدو فینا لنهدینهم سبلنا" ( آنان که در راه ما جهاد می کنند راه های مان را به آن ها نشان می دهیم .
آیا این نیز نوعی تفکر منجمد ( کانکریت ) بحساب می آید ؟
آیا نوعی نقص (اختلال) یا عادت در چگونگی انتزاعی فکر کردن است ؟
همان گونه که جنگ زمان رشد جراحی و بطور کلی پزشکی است ،
پس از جنگ و پس از انقلاب ها ، نیز زمان رشد علوم اجتماعی است .
برای پیدا کردن کیس ، مورد ، آسیب مشخص و واضح و تیپیک (منطبق با ترم ها ) ، نیازی نیست آدم مانند دانشجویان پزشکی که مشغول گذراندن درس های آناتومی هستند :
بیل به دست اش بگیرد و نیمه شب ها برود قبرستان ها به دنبال اسکلت سالم و کامل (مذکر جدا و مونث هم جدا ! ) نبش قبر کند ! ، ...
بلکه کافی است به خودش و دور و بر خودش نگاه کند ، توجه کند .
اگر ، با دید "آسیب شناسانه" به روابط روزمره و پیش آمد هایِ پیشِ پا اُفتاده نگاه کند آن ها را سرشار از نشانه های مرضی ، اختلال و ناهنجاری خواهد یافت .
اما ، با کمال تاسف ، ما از روی عادت ، بیشتَر ، به دنبال حفظ کردن آیه ، حدیث ، یا در نهایت (روشنفکرانه تر ! ) دو سه بیت شعر ، در رابطه با هر موضوع اجتماعی می باشیم .
عبارتی که تمام کننده باشد و بتوان همه پدیده ها را با آن وزن کرد و سنجید .
وقتی آن را یافتیم ، هم چون افعی گنج یافته ! بر روی آن چنبره می زنیم و شروع به متر کردن همه دنیا بر آن اساس می کنیم .
و دیگر حاضر نیستیم این سنگر امن و راحت را رها کنیم و خودمان شروع به اندیشیدن و تولید قاعده برای پدیده ها و رخداد های اطراف مان کنیم .
گمان کنم همین می شود : "امتناع تفکر"
یعنی عادت به آویزان شدن و بَسَنده کردن به یکی از این گزاره ها مانع اندیشیدن پیرامون زمینه های مربوط به آن می گردد .
به عبارت دیگر "به خاطر سپردن" جایگزین "اندیشیدن" و فکر کردن می شود .
بطور مثال وقتی به کسی می گوییم : "رفتار فلان رجل چنین است" یا "چنان است"
در پاسخ ممکن است بگوید : نخیر آقا ، داریم "رجال صدقوا ما عاهد الله علیه"
یا ممکن است بگوییم : "فلان کس راه را بلد نیست"
در پاسخ خواهد گفت : " والذین جاهدو فینا لنهدینهم سبلنا" ( آنان که در راه ما جهاد می کنند راه های مان را به آن ها نشان می دهیم .
آیا این نیز نوعی تفکر منجمد ( کانکریت ) بحساب می آید ؟
آیا نوعی نقص (اختلال) یا عادت در چگونگی انتزاعی فکر کردن است ؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر