۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۰, پنجشنبه

ادامه گفتگو : با میراث مان چه کنیم ؟


در ادامه گفتگوی دیروز پست "با میراث مان چه کنیم ؟"  که به دلیل عمومیت داشتن موضوع آن تصمیم گرفتم منتشر کنم دوست عزیزمان در پاسخ مطلبی که دیروز عنوان نموده بودم ، چنین نوشته اند :  
...

بحث "گرفتن حس" نیست. بزرگترین محل خطا در انسان همین حس است. از منطقه احساسات است که توده ها کاری را صورت می دهند و یا نمی دهند. به همین خاطر است که روش های ایده آلیستی همیشه روی احساسات مردم کار می کنند. همینجا هم جناب فرخی که یک کمونیست دو آتیشه بود می گوید: توده را با جنگ صنفی آشنا باید نمود. اینها همه دستورالعملهای حزب توده در آن دوران بود که می خواست به تحریک اقشار توده ها ... اقشاری که فکر نداشتند اما حس داشتند آنها را تحریک کند که در اصل حکومت طرفدار حزب آنها پیروز شود. در همین انقلابی که شد و نتیجه اش پیش روی همه ما است مگر همین اتقلابیون توده ای و فدایی و مجاهد نبودند که حداکثر استفاده را از اشعار فرخی برای تحریک توده ها و بسیج آنها در عوض کردن شکل حکومت ، کردند. شعر معروف آزادی که خاطرتان هست.

آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی / دست خود ز جان شستم از برای آزادی

تا مگر به دست آرم دامن وصالش را / میدوم به پای سر در قفای آزادی

با عوامل تکفیر صنف ارتجاعی باز / حمله میکند دایم بر بنای آزادی

چقدر این اشعار روی احساسات ما کار کرد و همه فریفت. اینها چیزهایی است که اگر آن زمان نمی شد راجع به شان صحبت کرد اما حالا می شود و باید درباره آن صحبت کنیم. به نظر من جناب فرخی اصلا از چیزی بنام آزادی خبر نداشت. آنچه را که او و دیگر ایده آلیست های آرمانگرا از آزادی بیان می کنند آزادی خودشان و حزب شان است و این خود بزرگترین دشمن آزادی است.


  و این هم پاسخ امروز بنده :
 متاسفانه :
با شما موافقم ! 
ولی نمی توانیم از میراث فرهنگی مان هم دست بکشیم
بنظرم روش عرضه را بایستی تغییر بدهیم
یعنی به جای اینکه شعر یا قطعه ادبی را "آیه وار" بدون تحلیل و بدون ذکر سابقه و شرایط ، همین طوری ! ، مانند یک برهان قاطع ، آن را به افکار عمومی ارائه کنیم ،
بهتر است به تحلیل و توضیح آن ها دست بزنیم .
یعنی این گونه مفاهیم نبایستی جای خود " گفتگو" را بگیرند بلکه بایستی به عنوان نمونه و شاهد و برای تکمیل گفتگو و استدلال به کار بروند .

از طرف دیگر :
به خاطر پرهیز از درگیر شدن ، مورد اتهام قرار گرفتن ، احضار شدن به ادارات امنیتی و مورد بازخواست قرار گرفتن ،
شاید برخی فعالان ترجیح بدهند که با شیوه های استعاری و به زبان رمز با دیگران گفتگو کرده یا مقصودشان را بیان کنند
و این شرایط متاسفانه به نفع "آیه وار" نازل کردن این مفاهیم دارد عمل می کند .
خوشبختانه :
همه گروه های سیاسی ، دیگر ، کم و بیش ، به این نتیجه رسیده اند که تا مردم آگاه نشوند ، تا برنامه مشخص و قابل نقد و بررسی ارائه نشود کسی پابرهنه راه نمی افتد وسط میدان مین راه برود ! 


 دوست ام پاسخ داد :
 نه دوست عزیز. من مثل شما تعهدی به میراث فرهنگی مان ندارم. اگر بتوانیم به همینگونه که با فرخی برخورد کردم اگر با سعدی و مولوی و فردوسی و خیام بکنیم و آنها را به زیر نقد ببریم شاید امیدی به ما مردم باشد که بتوانیم بعداز همه این بدبختیها چشم به یک آینده روشن یک ادبیات جدید حقوق بشری و دموکراتیک بوجود آوریم والا با این میراث های فرهنگی در همین قعر باقی خواهیم ماند.

 در جواب برایش نوشتم : 


بله دوست عزیز
اگر تعهدی به میراث فرهنگی ندارید ، آن وقت چگونه می خواهید با مردم تان گفتگو کنید ؟
کلمات عبارات ، شبه جمله ها ، اصطلاحات ،
همه این ها جزئی از میراث فرهنگی ما شماست
کاربرد این ترکیب ها :
" بعد از همه این بدبختی ها "
" چشم به یک آینده روشن داشتن "
" در همین قعر باقی ماندن "
و سایر کلمات و عبارات و لحن گفتار و نوشتار شما از همین میراث سرچشمه گرفته است .
اگر شما با زبان انگلیسی صحبت کنید ، دیگر در این صفحه جایی نخواهید داشت ، بایستی شنونده های دیگری برای خودتان دست و پا کنید
همان طور که در وبلاگ ام نوشته ام ما در این زندان زبان اسیر هستیم ، محکوم ایم که با این ابزار کار کنیم ، هم ابزار را بهبود ببخشیم و هم روش های به کار گیری دیگری از آن استخراج کنیم
بنابراین : بدون میراث فرهنگی
نوشته های شما بسیار کسل کننده و نامانوس خواهد بود
حتی بدون این که خودتان بدانید دارید از این میراث بهره می گیرید .





 

۲ نظر:

mahbodan گفت...

عناصری از حقیقت در سخن نقل شده هست.بخاطر اشتباهاتی که ممکن است در روند تلاش برای بهروزی به نام آزادی بکنیم، می بایست حداکثر آزادی برقرار باشد ولو ظاهرا فلج کننده باشد.

احمد نورمحمدی آبادچی گفت...

بله
با نقد میراث فرهنگی کاملا موافقم ، بنده نیز به همین کار اشتغال دارم ، اما برای چه نقدش لازم است ؟
به هر دلیلی که لازم است نقد شود به همان دلیل نمی توان به آن بی اعتنا بود و به گفته دوست مان آن را مانند پیراهن عوض کرد و ادبیات نو پوشید ! .