۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۵, جمعه

چند نفر به یک نفر : همواره مصداق دارد

امروز خبری خواندم به این مضمون :

پاسخ مهدی خزعلی به علی جنتی : این ادبیات شایسته شما نیست !

در این زمینه خزعلی پیشتر نیز گفته بود : 

مهدی خزعلی : احمد جنتی خروس ما را سر برید، علی جنتی انتشارات ما را 

خطاب به دکتر مهدی خزعلی گفتم : 
آقای دکتر ما سال هاست که : طایفه بازی انحصار طلبی ، عِدِّه کشی و یَسَل کِشی فرهنگی که شما و علی جنتی زاده و پرورده و مفتخر بدان هستید را تحمل می کنیم . 
دوران کودکی تا با "علی جنتی" ها کشتی می گرفتیم سروکله "احمد جنتی"  ها پیدا می شد ، تا آن که خانه و کاشانه مان را که با خون دل ساخته بودیم به ثمن بَخس فروخته و با قرض و وام و نزول و هزار بدبختی دیگر  از آن دیار کوچ کردیم (همان رفتاری که امروز کل مردم کشور ایران دارند) : 

چند نفر به يك نفر

حدود سي و هفت هشت سال پيش  ، ناگزير پس از تبعيد عمويم به شهر مشهد بخاطر اعتصاب در شركت نفت آبادان و همچنين تبعید پدرم به شهر هفتگل ( بخاطر درگير شدن با روساي شهرباني آن زمان ) ، نهايت ، پس از سالها دربدري ،  در محله اي حومه اصفهان زندگي ميكرديم ، چند كيلومتري شهر ، از همين محله هايي كه تا چند سال پيش (بيست سي سال پيش) روستا بحساب مي آمدند و امروز در محدوده شهر واقع شده و نام محله بر آنها نهاده اند
از آن محله هايي كه ساكنان آن هنوز (حتي امروز) وقتي براي خريد به چهارباغ يا دروازه دولت (مرکز شهر اصفهان ) ميروند و مورد سوال قرار ميگيرند كه : " كجا بودي ؟" پاسخ ميدهند : " شهر بودم " يا "رفته بودم شهر" ! .  
شغل عمده ساكنان شريف و زحمت كش محل ، كشاورزي و فعاليتهاي اقتصادي پيرامون امور كشاورزي بود  ؛
وقتي با كسي طرف صحبت ، بحث ، جدال ، جدل ، گفتگو ، رقابت ، حتي رفاقت و دوستي ، هم بازي و ... ميشديم بايستي قبل از تعريف رابطه ، به اين مي انديشيديم كه اين شخص يك نفر نيست بلكه اگر آزردگي خاطري (حتي بي دليل و به تقصير خودش !) پيدا كند ، حداقل چهارصد پانصد نفر پشت جبهه دارد .
القصه ! ، هر بار كه بدون برنامه ريزي قبلي ، حتي به پيشنهاد و اصرار يكي از هم بازي ها با هم ديگر كشتي ميگرفتيم ، اگر برنده طرف مقابل بود كه هيچ ! ، صرفا بايستي نيشخند هاي معني دار دوستان و بستگان اش را زمان برخورد تحمل ميكردم ، اما چشم تان روز بد نبيند اگر به اعتقاد ساير بچه هايي كه مسابقه كشتي را تماشا ميكردند ، طرف مقابل بازنده بود (متاسفانه چون من توي ورزشگاه باغ تختي كشتي تمرين ميكردم ، بيشتر اين جوري مي شد ! )  ، بايستي پذيراي "الدوروم بلدوروم"  بيشتر بستگان و حاميان كشتي گير مغلوب ميشدم .
هر چه دليل مي آوردم كه : " خودش آويزان من شده " ، البته فايده اي نداشت .
 چند ماه پيش تصميم گرفتم رودربايستي را كنار بگذارم و فقط مقدار اندكي از خرافات ، خودخواهي ها و باورهاي نادرستي كه ما تصور ميكنيم از جانب خدا براي سعادت مند شدن به بشر ابلاغ شده را با بعضي دوستان فيس بوكي كه پرچم دفاع از حريم ديني را بدست گرفته اند داشته باشم .
ضمن پرهيز از سوظن بيمارگونه (كه در كشور ما اپيدمي است)  ، بي اختيار ، توي زندان (بند الف طا ) دائم خاطرات دوران زندگي توي اون محله بيادم مي آمد .
با خودم مي انديشيدم :
[ آخر بي انصاف ها "چند نفر به يك نفر" ، جواب بحث و گفتگو و حتي توهين به مقدسات (اگر چنين باشد !؟ ) را قاعدتا اين همه انديشمند ديني و حوزوي كه بحمدالله به وفور داريم بايستي بدهند .]
مباحث فكري و مجادلات نظري آن هم وقتي كسي  آشكار ،  با اسم و رسم خودش طرح ميكند نيازي به مداخله  نيروهاي نظاني ، انتظامي و امنيتي ندارد ،
وقتي رشته افكارم به اينجا ميرسيد ، معمولا شرايط زندگي در آن محله حومه شهري را بخاطر مي آوردم و وقتي سبك سنگين ميكردم با اين سوال برميخوردم كه :
چرا رخ دادهاي امروز مرا به ياد  شرايط حاكم بر يك روستا با آن همه تنگ نظري و رفتار قبيله ای عشيره اي مي اندازد ؟

هیچ نظری موجود نیست: