آورده اند روزی دو روستایی در ده پایین بر سر بیع ( exchange ) گوسپندی نزاعی داشتند یکی از آنان گفت : چون این عبارت فوق در رقعه ( Ruq`ah یا Rika ، "قرارداد .مترجم ! " ) قید (نوشته ) نشده است بنابراین گوسپند از تو بازمیستانم !
خریدار گفت : ای هم ولایتی این مروت نبود ، تو مال به رضایت مرا دادی و وجه آن تمام ستاندی و جمله آبادی نیز شاهدند و آن گوسپند که مرا دادی پشمش را هم چیده ، فروخته ام و فراوان آب و علف در آغل من خورده ، حال این چه حکایت است ؟
گفت : این ندانم ، کلامی چند در ده بالا زیر کاغذ خرید مینویسند و چنانچه آن ننویسند ، فروشنده هرگاه خواست مال خویش بازستاند .
روستایی گفت : معنای آن کلمات به من بازگوی ، باشد که با یکدیگر سازشی کنیم و اوقات یکدیگر بیش از این تلخ ننمائیم .
آن روستایی که گوسپند فروخته بود گفت : نشود ، در ده بالا چون کار بدین جای رسد ابن الوقتی ( opportunist ، تلکه بگیر نیز گفته اند ، رک => قوانین قمار ) بباید ، تا ذات البین ( between ) اصلاح کند .
خریدار گفت : ای دوست این پریشان گویی چند وقت است تو را عارض گشته ؟ بیا تو را به نزد حکیم ( medicine ) برم !
خریدار گفت : خیر ، ناخوش نیستم ، بلکه اینها " قواعد فقهی بیع " است که آموخته ام و از آن زمان تا کنون بسیار معامله (transaction ) فسخ کرده و بس منفعت برده ام .
فروشنده گفت : این چه قاعده باشد که معنای آن ندانی ؟
گفت : از برای فسخ ، دانستن معنا نیاز نباشد و همین که ابن الوقت بداند بس است ، ما او را خانه و ملک و حشم دادیم تا از جزوه ای که ندانم به خط سیاق ( طریقی برای نوشتن معاملات به گونه ای که کس نداند ، معمول بین تجار ایران ) یا عبری است ، اینها برون کند و ما را راه بنماید .
فروشنده گفت : اگر این که میگویی بنوشته بودیم ، یا زین پس بنویسیم ، یا هم اینک شرط کنیم ، چه گویی ؟
گفت : ابن الوقت این را در آستین دارد و سیاهه ای ترتیب نموده ، تا خلق یکی را بدانند ، آن دیگر ، قلمی کند .
فروشنده گفت : این گوسپند به تو باز دهم و وجه آن نیز نخواهم ، زینهار آن سیاهه که گفتی مرا نیز بیاموز !
گفت : آن بی پایان است ، مرا نیز تمام نیاموخته ، از برای روز مبادا ، لیک چون گوسپند مرا بدادی تو را چند تعلیم کنم از بهر خدای ! ( for gods' sake ) .
و آن سیاهه اینست :
شرط ضمنی بنایی ، شرط ترک فعل مادی ، شرط نکردن ترک فعل مادی ! ، متصالح علیه ، مشتکی عنه ، متشاکی ، شکات ، راهن ، رهینه ، مولی علیه ، مطلقه رجعیه ، عقد خارج لازم ، عقد داخل بقدر کافی ! ، ضمن العقد ، جواز تکلیفی ، اسقاط شرط صفت ، ... و ... so on
این زمان که این داستان با تو میگویم ! : خریدار و فروشنده گوسپند داری و کشت و زرع بازنهاده ، هر دو ابن الوقت را مرید ( assistant ) گشته ، روزانه نزد او چندین قاعده ( فن ) آموخته و با خلق همان میکنند که افتد و دانی ! . تمه
خریدار گفت : ای هم ولایتی این مروت نبود ، تو مال به رضایت مرا دادی و وجه آن تمام ستاندی و جمله آبادی نیز شاهدند و آن گوسپند که مرا دادی پشمش را هم چیده ، فروخته ام و فراوان آب و علف در آغل من خورده ، حال این چه حکایت است ؟
گفت : این ندانم ، کلامی چند در ده بالا زیر کاغذ خرید مینویسند و چنانچه آن ننویسند ، فروشنده هرگاه خواست مال خویش بازستاند .
روستایی گفت : معنای آن کلمات به من بازگوی ، باشد که با یکدیگر سازشی کنیم و اوقات یکدیگر بیش از این تلخ ننمائیم .
آن روستایی که گوسپند فروخته بود گفت : نشود ، در ده بالا چون کار بدین جای رسد ابن الوقتی ( opportunist ، تلکه بگیر نیز گفته اند ، رک => قوانین قمار ) بباید ، تا ذات البین ( between ) اصلاح کند .
خریدار گفت : ای دوست این پریشان گویی چند وقت است تو را عارض گشته ؟ بیا تو را به نزد حکیم ( medicine ) برم !
خریدار گفت : خیر ، ناخوش نیستم ، بلکه اینها " قواعد فقهی بیع " است که آموخته ام و از آن زمان تا کنون بسیار معامله (transaction ) فسخ کرده و بس منفعت برده ام .
فروشنده گفت : این چه قاعده باشد که معنای آن ندانی ؟
گفت : از برای فسخ ، دانستن معنا نیاز نباشد و همین که ابن الوقت بداند بس است ، ما او را خانه و ملک و حشم دادیم تا از جزوه ای که ندانم به خط سیاق ( طریقی برای نوشتن معاملات به گونه ای که کس نداند ، معمول بین تجار ایران ) یا عبری است ، اینها برون کند و ما را راه بنماید .
فروشنده گفت : اگر این که میگویی بنوشته بودیم ، یا زین پس بنویسیم ، یا هم اینک شرط کنیم ، چه گویی ؟
گفت : ابن الوقت این را در آستین دارد و سیاهه ای ترتیب نموده ، تا خلق یکی را بدانند ، آن دیگر ، قلمی کند .
فروشنده گفت : این گوسپند به تو باز دهم و وجه آن نیز نخواهم ، زینهار آن سیاهه که گفتی مرا نیز بیاموز !
گفت : آن بی پایان است ، مرا نیز تمام نیاموخته ، از برای روز مبادا ، لیک چون گوسپند مرا بدادی تو را چند تعلیم کنم از بهر خدای ! ( for gods' sake ) .
و آن سیاهه اینست :
شرط ضمنی بنایی ، شرط ترک فعل مادی ، شرط نکردن ترک فعل مادی ! ، متصالح علیه ، مشتکی عنه ، متشاکی ، شکات ، راهن ، رهینه ، مولی علیه ، مطلقه رجعیه ، عقد خارج لازم ، عقد داخل بقدر کافی ! ، ضمن العقد ، جواز تکلیفی ، اسقاط شرط صفت ، ... و ... so on
این زمان که این داستان با تو میگویم ! : خریدار و فروشنده گوسپند داری و کشت و زرع بازنهاده ، هر دو ابن الوقت را مرید ( assistant ) گشته ، روزانه نزد او چندین قاعده ( فن ) آموخته و با خلق همان میکنند که افتد و دانی ! . تمه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر