۱۳۹۱ اسفند ۲۵, جمعه

نوري زاد و اختلال شخصيت بزرگان

محمد عزيز :
از آنجايي كه تصميم گرفته ام باقيمانده عمر كوتاه شده ام را صَرف نقد و انتقاد و روشنگري ، يعني همان چيزي كه متاسفانه بخاطر رواج رودربايستي و ترس ، با كمبود آن در كشور مواجه هستيم ، نمايم ، و نيز چون "چراغي كه به خانه رواست به مسجد حرام است" ، لذا  برخود ميدانم سرسوزن احساس ناخوشايند نسبت به نوشته هايت را منعكس نمايم .
احساس ميكنم جهت گيري نوشته هايت تغيير يافته و انتخاباتي شده است .
در ضمن نسبت به تحريف تاريخ گذشته مان نيز مسئول هستم ، اميدوارم اين گونه تحليل كردن ات ، صرفا بخاطر بي اطلاعي و عدم حضور در بدنه هاي پاييني نيروهايي كه سعي مي شود وفادار به نظام قلمداد شوند ، باشد . 
اما به هرحال ، چون نمي دانم در چه شرايطي در حال نوشتن هستي و چه ميزان فرصت انديشيدن ، صرف وقت و مشورت داري ، بنابراين داستان را از ديدگاه خودم  تعريف ميكنم  :
پس از جنگ  ، باقيمانده نيروهاي جنگ رفته زخم خورده ، به شهرها بازگشتند ، در حالي كه از همه سو جور و جفا ديده بودند و هنوز هم تشكيلات رفاهي مناسبي اعم از وام ، خوار و بار ، مسكن ، بهداشت و درمان و غيره نداشته و از همه مهمتر با زرق و برق و بوروكراسي و تشريفاتي كه تا حدودي لازمه اداره كشور و زندگي اجتماعي است بيگانه بودند .
شايد بپرسي : "چرا اين گونه شده بودند ؟" ، يعني چرا قادر به درك لوازم زندگي شهري نبودند ؟
چون : خود "ما" آنها را چنين تربيت كرده بوديم ، همان " مـــــا " يي كه در نوشته هايت بكار مي بري ، بلحاظ ناتواني و نابلد بودن و فقدان مهارت هاي اجتماعي و بوروكراتيك ، هر موضوع ساده و روزمره را براي اينها تبديل به جنگ بين كفر و اسلام  (حق و باطل ، دوست و دشمن)  كرده بوديم .
يعني اين جوانان اكثرا صاف و ساده ، آموخته بودند كه براي حل هر مسئله اي ابتدا بايستي طرف "حق" و "باطل" را در آن از هم تميز داد و سپس با حذفِ  (براندازي ، كشتن ، سربه نيست و لجن مال كردن ، ... ) باطل ، مسئله را حل كرد ! ، به همين سادگي ! .
از ابتداي رياست جمهوري آقاي رفسنجاني ، با توجه به اين كه اين نيروها ، پايان يافتنِ جنگ و بيدار شدن شان از خواب هاي رويايي شيرين (هرچند خونبار)  را ناشي از سياست هاي وي و القائات اش به امام  بر مي شمردند ، و از طرف ديگر كشور روزبروز به سمت ريخت و پاش و چرخش "درهم و دينار"  مي رفت (كه آنها با آن بيگانه و يا اساسا در تضاد بودند و البته هنوز طعم اش را نچشيده بودند !) ، بنابراين مكانيزم "حق و باطل"  اين عزيزان بكار افتاد و از آنجايي كه همواره بدنبال علي و معاويه زمان مي گشتند ، طبعا رهبر كه آن روز پول و قدرت آشكاري نداشت را بجاي "علي" و آقاي رفسنجاني را نماد "معاويه" زمان قرار دادند .
 همواره چنين تاكيد ميشد كه : "آقا از شرايط راضي نيستند ، يا اين كارها را قبول ندارند"  ، البته اين نارضايتي هنوز هم ادامه دارد !؟ .
از آن طرف هم "توجيه كنندگان"  (همان هايي كه هميشه وانمود ميكنند از همه جا خبر دارند و به "بيوت" رفت و آمد دارند و... همانند نقشي كه خودت داشتي ... ! ) ، شرايط را براي رفو كردن جنگ تبليغاتي "علي و معاويه" اي كه طرفداران "فقيه عاليقدر" براه انداخته بودند (با توجه به آن قسمت نوار سخنراني مرحوم كه ميگفت : "من بايد برم سرم را توي چاه كنم حرف بزنم" ) مناسب ديدند ، هنوز اين وضعيت در بعضي رده ها  ادامه دارد .
البته ناگفته نماند ، خوشبختانه ،  در دوره رياست جمهوري آقاي احمدي نژاد چون مستقيما قرار بود نيروهاي ارزشي بعنوان ميدان دار وارد صحنه شوند ديگر امكان اينكه "آقا" را خارج از صحنه و مخالف "همه چيز" ، نشان دهند نبود .
در مورد رفتار بين اين دو بزرگوار ، آن چه اشاره كرده اي واقعيتي است ، البته نه فقط مابين اين دو نفر بلكه مابين همه انسان ها ، اكثر قريب به اتفاق مسئولين ، حتي شايد بتوان در رفتار حضرت امام با ساير مراجع نيز ردپايي از اين گونه خصائص يافت .
اين وضعيت در انحصار رابطه بين اين دو نفر نيست ، و كلا نقيصه شخصيتي است كه از انحصار طلبي ما ايراني ها ناشي ميشود ، البته متوليان ديني كه فعلا سكان امور را در دست دارند بلحاظ خاستگاه طبقاتي و فرهنگ خاصي كه دارند ، برخلاف انتظار عموم ، نوع خطرناك تري از اين اختلال شخصيت را دارند .
از آنجايي كه توهمات خودشان و تمايلات خودآگاه و ناخودآگاه خودشان را مي توانند رنگ و لعاب مذهبي داده و بعنوان حكم خدا به خورد مردم ناآگاه و دلداده بدهند ، بنابراين اين نقيصه در بين آنان خونبار تر و هولناك تر است .
اگر قرار بود همه مشكلات استبداد ديني و ناتواني اسلام سياسي در اداره كشور را به نقائص شخصيتي افراد تقليل دهيم ، راه هاي بهتر ، علمي و تخصصي تري وجود داشت و من نيز قبلا اشاره اي به آنها داشته ام :
چون بسياري از مسئولان فعلي سابقه حضور در جنگ را داشته (يا براي خود درست كرده اند !)  و يا در دوران كشت و كشتار و تيراندازي هاي انقلاب و يا انفجار و ترور هاي پس از آن در صحنه بوده  و برخي دچار نقص عضو نيز شده اند ،  با ادعاي اينكه اين شرايط ناهنجار و تروماتيك باعث اختلال عصبي رواني در آنان شده و عوارض اين اختلالات موجب واكنش هاي غير نرمال عاطفي و فكري در اين عزيزان شده ، يكباره مي توانستي همه را بري الذمه كني .
نه محمد عزيز :
اين رفتار و ديگر رفتارهاي بيشتر ناهنجاري كه از غاصبان قدرت مي بينيم ، در ذات همه انسان ها وجود دارد .
علت اصلي ، ناكارآمد بودن ايدئولوژي و سيستم است كه چارچوب آن اجازه ايجاد و تداوم چنين رفتارهايي را ميدهد .
مشكل از سيستمي است كه اجازه ميدهد يك رهبر براي خودش حق تعطيل كردن توحيد را قائل باشد ، اين سيستم را بايستي درمان كنيم .

شايد بعضي از اختلالات رفتاري همه ما ، اصلاح يا درمان شدني نباشد ، اما روش و سازوكار حكومت و كشور داري بايستي به گونه اي باشد كه سرنوشت مردم بدست كيفيتِ بهداشتِ روانيِ " مــــا " نباشد . 

از ابتداي انقلاب اين مشكل به طور عمومي نمود داشت ، حتي مردم عادي نيز در دادگاه ها براي جلب نظر قاضي به خودشان ، طرف دعوا را متهم به : "عرق خور" ساواكي ، بي حجاب ، بي نماز و ... مي كردند .

تك تك كساني كه الگوي شخصيت "حق به جانب" را جذب كرده و بازيگر حرفه اي آن شده اند اساسا براي حذف سايرين از اين الگو استفاده ميكنند .
يعني انتخاب ايدئولوژي اسلام سياسي و ساختن و پرداختن "شخصيت حق به جانب" يا به تعبير رهبرفعلي : شخصيت "پشت گرم به حق" ، يا "مستظهر به حق" ، براي : حذف رقبا  بوده است .
و اين رقبا مي تواند شامل : دوستان ، ياران ، شركا و نزديكان غير قابل تحمل و يا زياده خواه و دردسر ساز (به تعبير شما) ، همكاران قديمي ، "كساني كه دست مان را خوانده اند"  و مشابه اين ها باشد .
سياست چيزي بجز تصاحب قدرت نيست و تصاحب قدرت جز با حذف رقيب (بصورت دموكراتيك يا غير دموكراتيك) ميسر نمي شود .
در اين برهه از تاريخ كشورمان تمسك به اسلام سياسي به معني استفاده از فرمول هاي موجود در تاريخ و مفاهيم اسلامي براي حذف رقبا بوده است .
اگر بناست به اين راحتي متوليان اسلام سياسي و خودمان را از اتهامات تبرئه كنيم با توسل به روانشناسي باليني خيلي راحت تر و بدون دردسرتر مي توانستيم اين كار را انجام دهيم .
بر اساس يافته ها و مشاهدات ثبت شده و معتبر روانپزشكي كساني كه دچار قطع عضو شده اند به خاطر مشكلاتي كه از فقدان عضو احساس ميكنند و نيز حس ستمديدگي و ساير شرايطي كه متخصصان مربوط بايستي نظر دهند ، احتمال اختلال در قضاوت شان بسيار بيشتر از سايرين مي باشد .
نوري زاد عزيز هيچ دو روستاي هم جواري را در ايران نمي توان پيدا كرد كه مردم هر كدام با تحقير و تمسخر از مردم روستاي مجاور ياد نكنند .انحصار طلبي و حذف رقيب فقط منحصر به متوليان يا نيروهاي كه با تمسك به مذهب سعي در امرار معاش ، كسب قدرت يا ثروت دارند نمي باشد بلكه در بين تمام مردم ما عموميت دارد .
ليكن از آنجايي كه امروزه قدرت دولت و حكومت پشتوانه كساني است كه وانمود به التزام به آداب و باورهاي مذهبي دارند و از طرف ديگر فرهنگ ديني و مذهبي ما در زمينه حذف بسيار برنده ، بي پروا و بي رحمانه عمل ميكند ، لذا بسيار خطرناك تر و خشونت آميز تر است .

اكنون بخوبي مي توان درك كرد چرا در شرايطي كه دلسوزان نظام ، با دوره كردن رهبر از او توقع درپيش گرفتن مدارا و مسامحه داشتند ، ايشان فرمودند : "مدارا بجاي خود ، حساب دوست و دشمن بايد از هم جدا باشد" .
با استفاده از انرژي رواني ناشي از اين تضاد و تنفري كه ايجاد مي شود براحتي مي توان  از اين نيروها ، از تاثيري كه بعنوان گروه فشار در معادلات سياسي داشتند و از عملكردشان بعنوان فرد اشغال كننده يك پست و جايگاه در درون نظام ، استفاده كرد و جايگاه يك نهاد را مابين ساير نهادهاي نظام به عرش رساند .

در مورد سياست امر به معروف و نهي از منكر هم دقيقا همين كاركرد مطرح است ، بر دوش فردي كه مي تواند در خيابان ، وسط روز روشن ، مثلا ، يخه يك دكتر فوق تخصص يا جراح يا ... را بگيرد و به او و همسرش توهين كند ، تا كاخ سعدآباد كه سهل است ، مي توان تا كاخ كرملين ، سوار شد ! .
همچنين وقتي به كسي اختيار بدهي حيثيت همه كس ، حتي "تشخيص دهنده مصلحت نظام"  را لجن مال كند ، بخاطر از دست ندادن اين اختيار ، چه كارها كه نخواهد كرد .
و اين خلاصه و چكيده سياستي است كه امروزه بر مركب قدرت در كشور ما سوار است  و راز قدرت بي حدوحصر آنهاست.

 
- - - زيرنويس ها :  - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
براي مطالعه در مورد احتمال مشكلات رواني-رفتاري در افرادي كه دچار قطع عضو گرديده اند مي توانيد رجوع كنيد به :
درد عضو خيالي

۱ نظر:

armani گفت...

با سلام
اگر برای شما ممکن هستش یه دعوتنامه برای من در بالاترین به ایمیل زیر بفرستید با تشکر

azinrameshgar@yahoo.com