۱۳۹۱ آبان ۱۹, جمعه

انحصار استفاده از تاريخ اسلام

يك روز مطلبي نوشته بودم در مورد اين كه برقراري استبداد ديني در ايران با توجه به فرهنگ شيعي غير ممكن است . 
استدلال بكار رفته ، منطقي بنظر ميرسد ،
اين همه مفاهيم براندازانه موجود در فرهنگ شيعي آدم را به اين فكر فرو ميبرد كه شايد با استفاده از اين فلسفه نشود حكومت كرد ، اما استبداد هم ، نميتوان براه انداخت . 

به قول امام خميني : "ملتي كه شهادت دارد اسارت ندارد " 
هنوز هم بسختي ميتوانم تصور كنم مردمي كه در فرهنگ شان شهادت را تقديس ميكنند بتوان به اسارت و سلطه درآورد ؟
اين همه الگوي مبارزه بر عليه حاكم وقت : 
ابوذر ، مسلم ، حبيب ابن مظاهر ، حر ، قاسم ، زينب (س) ، ابوالفضل عباس ، حركتهاي ائمه (ع) و بسياري ديگر به اضافه بعثت حضرت پيامبر بر عليه اشرافيت وقت در مكه و مدينه و ... 
با خودم تصور ميكردم شايد نتوان با اين فلسفه حكومت كرد ولي هر حكومت و هر زورگوي مستكبري را ميتوان برانداخت .

. . .
 اخيرا در حين درگيري سياسيون كشور در زمينه هايي ديدم رفتار بعضي از جناح ها و يا افراد درگير در اين درگيريهاي سياسي و جناحي با بعضي مطالب و محتويات بسيار بديهي و روشن قرآن و يا وقايع صدر اسلام مطابقت دارد 
يعني مفاهيمي مشابه : كبر ، خودپسندي ، حب و جاه مقام ، عجب ، دنيا دوستي ، برتري طلبي ، سخن چيني ، طغيان و مفاهيم ديگر ، كه در احاديث يا متن قرآن كريم آمده يا طي رخدادي تاريخي برجسته شده است ، قابل انطباق با رفتار و گفتار يكي يا دوطرف مناقشه و دعوا بوده است .
در اين فكر بودم كه چرا طرف مقابل از اين وضعيت كه براحتي و بدون نياز به مقدمه چيني و فلسفه بافي و قلب تاريخ ، قابل انطباق ميباشد ، استفاده نميكنند ، كه با كمال تعجب مشاهده كردم حريفي كه در موقعيت و پست ممتازتري بود و مشمول همين نكته اخلاقي يا رفتار متباين با نص قرآن و اسلام ميگرديد ، طي توصيه هاي خودش اشاره اي به اين حقيقت (همان اشكالي كه در رفتار خودش بود !) داشت !؟
ابتدا تصور كردم شايد بنا به يك حالت روان شناختي كه جايي () ديده بودم ، ناخودآگاه ، فرد ديگران را به آن چه خود بدان محتاج تر است نصيحت ميكند !
همان زمان طنزي نيز در اين رابطه نوشتم .
و نيز مطلبي با عنوان ريسمان حق را .
ولي با گذشت زمان و چيدن وقايع تاريخي انقلاب تاكنون ، متوجه شدم اين گونه نيست كه بطور مثال يك فرد عادي جامعه بتواند به عنوان اينكه مسئولي در رده هاي پايين يا بالاي حاكميت و نظام دچار طغيان شده است ، موسي وار به سراغ او رفته و او را بشارت و نذير دهد يا از تخت به زير كشد .
حتي بالاتر از اين ، همان طور كه ديديم مرجع تقليدي كه به اعتقاد خودش و بعضي مقلدانش رفتاري كه با وي شده بود مشابه رفتاري بود كه ، نعوذبالله ، با حضرت علي (ع) در موضوع خلافت و جانشيني و محروم كردن ايشان از حق امامت و رهبري امت صورت گرفته بود ، نيز ، نتوانست از اين مفهوم كه بنظر بعضي قابل انطباق مي رسيد (بنده اعتقادي به قابليت انطباق و درستي انجام اين كار ندارم )  بهره برداري كند . 
حال آنكه مشاهده ميگردد بعضي از حالتهايي كه وجه تشابهي هم ندارد و مقايسه آنها بقول علما : "قياس مع الفارق است"  را براحتي به افراد ، جريانها و يا موقعيت ها مي چسبانند !؟.
اينجا بود كه به اين نتيجه رسيدم ظاهرا تحليل و نتيجه گيري ام در مقاله الزامات برقراري استبداد ديني ، بنظر معتبر نمي آيد و نياز به بررسي و كار در اين زمينه دارد . 

هیچ نظری موجود نیست: