چند روز پیش از این یکی از دوستان که ظاهرا پیوسته ایرانیان را ملامت می کند و از رفتار و کردار آنان گلایه دارد سخنان زیر را از پرفسور براون (منسوب) نهاده بود :
کمی بر من گران آمد و فصلی در مورد چگونگی ایجاد تعارض در ذهن انسان هنگامی که خود را ناگزیر از باور داشتن به دو مفهوم و قضیه متناقض در یک آن ببیند ، داد سخن دادم و بگذشتم ! .
به جستجو که برآمدم دیدم ظاهرا نویسنده نه در مورد همه ی ایرانیان بلکه در باره برخی بهائیان چنین داد سخن داده ، هر چند که وجود این تناقض ها در میان کلیت ایرانیان را نیز به روشنی فتوا داده است .
با خود اندیشیدم :
چرا ایرانیان به جایی رسیده اند که در برابر پیامبری که بسیاری از مردمان به خاتمیت او ایمان دارند ، پیامبر دیگری بیاورند ؟
زندگی و اندیشه ایرانیان چه تفاوتی با اهل سنت دارد که آنها پیامبری را جعل نکرده اند ( یا بر ایشان نازل نشده است ) ، اما در ایران چنین امری صورت بسته است ؟
ذهنم مالامال از سوال بی جواب شده بود که امشب هنگام تماشای سریال روشنتر از خاموشی (تکرار) ، از شبکه IFILM ، چند پرسش دیگر و یک جواب ، نیز ، به آنها اضافه شد :
چرا به اینجا رسیده ایم که خدا را بفرستیم آنجایی که نشان ندارد ، و به کسی نمی توان نشان داد !
و هیاهوی معرفتی مان نیز به عرفان ختم شده ، یعنی مفاهیمی که گفتنی نیست و به کسی نمی توان گفت !
به قول حافظ :
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم ، یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد .
حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش ، با که می گویی که دور روزگاران را چه شد ؟ !
و یا به جایی برسد که همین مردمی که آدم میان شان بدنیا آمده و بزرگ شده و زبان را از خود آنان یاد گرفته حرف هایش را نفهمند ! .
کمی بر من گران آمد و فصلی در مورد چگونگی ایجاد تعارض در ذهن انسان هنگامی که خود را ناگزیر از باور داشتن به دو مفهوم و قضیه متناقض در یک آن ببیند ، داد سخن دادم و بگذشتم ! .
به جستجو که برآمدم دیدم ظاهرا نویسنده نه در مورد همه ی ایرانیان بلکه در باره برخی بهائیان چنین داد سخن داده ، هر چند که وجود این تناقض ها در میان کلیت ایرانیان را نیز به روشنی فتوا داده است .
با خود اندیشیدم :
چرا ایرانیان به جایی رسیده اند که در برابر پیامبری که بسیاری از مردمان به خاتمیت او ایمان دارند ، پیامبر دیگری بیاورند ؟
زندگی و اندیشه ایرانیان چه تفاوتی با اهل سنت دارد که آنها پیامبری را جعل نکرده اند ( یا بر ایشان نازل نشده است ) ، اما در ایران چنین امری صورت بسته است ؟
ذهنم مالامال از سوال بی جواب شده بود که امشب هنگام تماشای سریال روشنتر از خاموشی (تکرار) ، از شبکه IFILM ، چند پرسش دیگر و یک جواب ، نیز ، به آنها اضافه شد :
چرا به اینجا رسیده ایم که خدا را بفرستیم آنجایی که نشان ندارد ، و به کسی نمی توان نشان داد !
و هیاهوی معرفتی مان نیز به عرفان ختم شده ، یعنی مفاهیمی که گفتنی نیست و به کسی نمی توان گفت !
به قول حافظ :
با هیچ کس نشانی زان دلستان ندیدم ، یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد .
حافظ اسرار الهی کس نمی داند خموش ، با که می گویی که دور روزگاران را چه شد ؟ !
و یا به جایی برسد که همین مردمی که آدم میان شان بدنیا آمده و بزرگ شده و زبان را از خود آنان یاد گرفته حرف هایش را نفهمند ! .
آخر آدم حرف زدن را که از اجنه و ملایکه و پری نمی آموزد ! ؟ از همین مردم و اطرافیان می آموزد
و آخر کارمان به جایی رسیده که باز به فرمایش لسان الغیب :
حدیث از مطرب و می جوی و راز دهر کمتر جوی
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را !
برای همین اوتاد دینی مان حرف حافظ را به جان و دل پذیرفته اند و گفته اند :
پرستش به مستی است در کیش مهر
برون اند زین حلقه هشیار ها ( علامه طباطبایی)
یا :
در میخانه گشایید برویم شب و روز
که من از مسجد و مدرسه بیزار شدم (آیت الله خمینی)
یا :
فلک آن روز که طرح غم دلداران ریخت
جمله را در قدح باده می خواران ریخت (آیت الله زارعان)
و نیز :
زاهدی به میخانه "سُـرخ رُو" زِ مِـی دیـدم
گفتمش : مبارک باد بر تو این مسلمانی (شیخ بهایی)
...
و آخر کارمان به جایی رسیده که باز به فرمایش لسان الغیب :
حدیث از مطرب و می جوی و راز دهر کمتر جوی
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را !
برای همین اوتاد دینی مان حرف حافظ را به جان و دل پذیرفته اند و گفته اند :
پرستش به مستی است در کیش مهر
برون اند زین حلقه هشیار ها ( علامه طباطبایی)
یا :
در میخانه گشایید برویم شب و روز
که من از مسجد و مدرسه بیزار شدم (آیت الله خمینی)
یا :
فلک آن روز که طرح غم دلداران ریخت
جمله را در قدح باده می خواران ریخت (آیت الله زارعان)
و نیز :
زاهدی به میخانه "سُـرخ رُو" زِ مِـی دیـدم
گفتمش : مبارک باد بر تو این مسلمانی (شیخ بهایی)
...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر