۱۳۹۳ تیر ۷, شنبه

دایره بسته نفهم ها و ناگفتنی ها

آسیب شناسی گفتگوی اجتماعی ما :
مشکلات گفتگو و تبادل معرفت در جامعه ما چیست ؟ :
جامعه ما گرفتار دایره بسته ای است مملو از :     ناگفتنی ها    و   نفهم ها 
از یک طرف مفاهیمی که دریافت کننده آن یارای گفتن اش نیست : ناگفتنی ها
از طرف دیگر کسی را یارای شنیدن آن نیست و اگر بشنود درک نمی کند یا بد درک می کند ، یعنی انسان هایی که دچار بدفهمی هستند ، نمی توانند حقایق پیچیده را درک کنند : نفهم ها 
ناگفتنی ها : 
آن مفاهیم و اصول عالی و ناب با خاصیتی آن جهانی و متافیزیک ، جادویی ، مقدس ، رعب آور است که دریابنده آن توان گفتن آن با هرکس را ندارد :
 "معانی اندر حرف ناید ، که بحر اندر ظرف ناید "  (مولوی)

جالب است آنگاه که ناگزیر این مفاهیم مکتوب شوند و کلاسه گردند بعد از خواندن آنها تمام هاله وحشت ، قداست ، هیجان ، قابل دسترس نبودن ، جادویی و ناب بودن آنها به یکباره زدوده می شود .
بخاطر دارم سال اول دانشگاه آن قدر ذوق و هیجان داشتم که هرچه سریعتر بتوانم "فلسفه جوهری" را بفهمم و استنباط کنم .
شنیده بودم : 
"مشکل کسی بتواند آن را درک کند" !؟ ،
 "چون آن را نمی فهمیدند با ملاصدرا مخالفت می کرده اند" ،
 "خارجی ها رو دست اش را هنوز نتوانسته اند بیاورند" .
بعد از خواندن همه مقدمات بدین جا رسیدم که : " جهان دم به دم خلق می شود" 
با خود گفتم : خوب گیرم که جهان دم به دم خلق می شود و فرض کنیم که آیه " کل یوم هو فی شان " نیز ناظر بر همین باشد چه تغییری حاصل می شود ؟ 
جهان را ، خداوند ، دمبدم خلق می کند ، این میان ملاصدرا ، ... صـــــدرالــــــمــــــــتـــألـــهــیــن ! ... چکاره است ! ؟ 
چه چیز جدیدی را ایشان کشف کرده است ؟
این را کشف کرده است : یک شاهبال برای پرواز در عوالم معانی کافی نیست ، با سوار شدن بر شهپر عقل ، عرفان ، سیرو سلوک و آفاق و انفس ، حدیث ، آیات ، مبانی عقیدتی گبریان و آتش پرستان ، کفر گویی ، ضرب المثل ، کاربرد می و شراب و فقاء ، اخباریگری ، اشراق ، ایران باستان ، ... ! .
خلاصه از همه چیز بایستی استفاده کرد تا بتوان نوعی ربط بین امور وهمی ، خیالی ، فرضی ، افسانه ای پیدا کرد و به خورد خلق الله داد ! .
دقت کنید که پایه های سیاسی شدن و ابزاری شدن فقه و معارف اسلامی و شیعی از کجا (و شاید قبل از آن) نهاده شده است ، ریشه دایر کردن مجمع تشخیص مصلحت و اوجب واجبات شدن حفظ نظام ، به یک کلام : روش حل تناقض ها .
باز گردیم به بحث خودمان : دایره بسته نفهم ها و نافهمیدنی ها ، ناگفتنی ها و ناشنیدنی ها . 
چنین رواج یافته که هر کس درک می کند ، قادر به بیان نیست : "اگر گویم زبان سوزد ، ور نگویم مغز استخوان سوزد" ! .
جوان ایرانی در چنین جامعه ای که همواره مرز ها و حد و حدود وی را از داشتن رابطه ای عادی با دیگران ، حتی خانواده خود ، باز می دارند ، همواره در معرض بمباران تمایلات و انگیزش هایی است که از ناخودآگاه ، خودآگاه وی را مورد هدف قرار داده و بدان سو عازم هستند .
این حالات فیزیولوژیک ، تمایلات مگو ، افکار پریشان ناشی از گیج شدن میان انواع تناقض ها ، را با کسی نمی توان در میان نهاد ! ؟ .
چنانچه صادق هدایت گفته است : 

"در زندگی زخم هايی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته در انزوا می خورد  و می تراشد.
اين دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد [ ناگفتنی هاچون عموما عادت دارند که اين  دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پيش آمدهای نادر و عجيب بشمارند و اگر کسی بگويد يا بنويسد، مردم بر سبيل عقايد جاری و عقايد خودشان  سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آميز تلقی بکنند [ نفهم ها ]  - ...  .
آیا روزی به اسرار این اتفاقات ماوراء طبيعی ، این انعکاس سایهء روح  که در حالت اغماء و برزخ بين خواب و بيداری جلوه می کند کسی پی خواهد برد؟
[ نا شناختنی ها ] ... . ...  - 
زیرا در طی تجربیات زندگی باین مطلب برخوردم که چه ورطهء هولناکی میان من و دیگران وجود دارد و فهمیدم که تا ممکن است باید خاموش شد، تا ممکن است بايد افکار خودم را برای خودم نگهدارم [ نا گفتنی ها ] و اگر حالا تصمیم گرفتم که بنویسم ، فقط برای  اینست که خودم را به سایه ام معرفی کنم - ... من فقط برای سایهء خودم می نویسم که جلو چراغ به دیوار افتاده است ، باید خودم را بهش معرفی بکنم"



چنین جوانی وقتی با این عبارت روبرو می شود : "سخت است حرفت را نفهمند"

مکانیسم "این همانی"  به او یادآوری می کند : 

                 "انگار این فرد حرف دل من را می گوید"










___________________________________________


بله همین است : 
"هیچ کس نمی فهمد که چه می کشم"
 





 ادبیات عرفانی و به ویژه اشعار  حافظ در جا انداختن این شخصیت : " دانایی که میان نادان ها و نفهم ها گیر افتاده " ! بسیار موثر بوده ، مانند این غزل حافظ  : 
درد عشقی کشیده ام که مپرس     ،     زهر هجری چشیده ام که مپرس 
هم چو حافظ غریب در ره عشق   ،     به مقامی رسیده ام که مپرس
یا این رباعی  از ایشان :
نی قصه آن شمع چگل بتوان گفت            ،   نی حال دل سوخته دل بتوان گفت  
غم در سینه تنگ من از آن است که نیست  ،   یک دوست که با او غم دل بتوان گفت  
همچنین :         به که شاید گفت این نکته که در عالم     ،    رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جائی  
به که شاید گفت = به کسی نمی توان گفت .

همچنین در کتاب ولایت فقیه
گذشته از عامه مردم طبقه تحصیل کرده چه دانشگاهی و چه بسیاری از محصلین روحانی اسلام را درست نفهمیده اند واز آن تصور خطائی دارند. همان طور که مردم افراد غریب را نمی شناسند اسلام را هم نمی شناسند و (اسلام) در میان مردم دنیا به وضع غربت زندگی میکند. چنانچه کسی بخواهد اسلام را آن طور که هست معرفی کند مردم به این زودی ها باورشان نمی آید بلکه عمال استعمار در حوزه ها هیاهو به پا می کنند ( آیت الله خمینی کتاب ولایت فقیه ص 5 )

نتیجه اینکه :

درون این دایره بسته به تدریج آنچه مومنان تحصیل کرده و با هوش را به شریعت پای بند می دارد ، میزان فهمیدن ها نیست بلکه تسلیم در برابر نفهمیدنی هاست  .
فرد به این باور می رسد که هنوز مفاهیم ناب ، دست نایافتنی و بسیار خاص فراوانی هستند که بایستی به درک آن ها نائل شود ، آن قدر خاص که فقط تعدادی از خواص به آن ها دست یافته اند و وی بهتر است دنباله رو همان خواص باشد .

هیچ نظری موجود نیست: