۱۳۹۳ شهریور ۲۱, جمعه

گفتگو در مورد فرهنگ مدرن و سنتی و علت گرایش به روشنفکری دینی

یکی از دوستان بسیار گرامی پرسشی را در رابطه با کامنت بنده مطرح کرده اند که گمان کردم به صورت یادداشت خاطرات و گزارش مشاهدات بنویسم بهتر است زیرا با وجودی که اعتقاد و باور را در محاکم می توانند با تعبیر و تفسیر به حبس محکوم کنند اما گزارش ، بیان مشاهدات و خاطرات کمترین امکان مواخذه قضایی و امنیتی را می تواند داشته باشد . 
پرسش دوست ام در پاسخ به مطلبی که پیش تر نوشته بودم :
دوست گرامی جناب نور محمدی : 

می بینم که برداشت دوستان جوانم از شرایط فرهنگی آن روزگاران تایید ضمنی تبلیغات حکومتی است ! اگر اندیشه غالب بر جوانان لب کارون و دختران بلای منتظر نشسته در قایق ها و..........بود پس چه شدکه اندیشه کسانی چون بازرگان و حاج سیدجوادی و نهضت آزادی و شریعتی و در نهایت آقای خمینی به بار نشست ؟

پاسخ من به دوست عزیز ام :
دوست  عزیز :
اگر دامنه گفتگو را از سال 1340 تا کنون تعریف کنیم :
فرهنگ و دین و مذهب ما ، ریشه  و تناسب چندانی نسبت به محیط واقعی جغرافیایی و اقتصادی (آب و هوا ، زیست بوم ، اکوسیستم ، برودت هوا ، مشاغل ، تغذیه ، سیستم اداری ) که در آن زیست می کنیم ندارد .
متولیان و حاملان فرهنگ دینی مان وانمود می کنند عرب هستند و عالمانِ (خود خوانده ) صاحب سبک و فتوا  ، بیشتر ، از نجف و کربلا و ... فارغ التحصیل می شوند ( همان جا که کشتن مساوی "ذبح"  یعنی سربریدن است و به گفته  امام خمینی عشایرش بیش از یک دولت اسلحه دارند ! ) ،
متولیان و حاملان فرهنگ مدرن جامعه مان نیز از فرنگ فارغ التحصیل می شوند (می شدند و می شوند ) ، آنها نیز  وانمود می کنند فرنگی هستند .
از نماز خواندن و دعا خواندن (امور مذهبی ) تا ویزیت بیمار و نقشه کشی ساختمان (امور تخصصی ) و ... تو گویی مردم در حال اجرای نقش می باشند تا زندگی کردن .
همه "هول و ولا" ی این را دارند که مبادا ولاالضّالّین را اشتباه تلفظ کنند یا معنی  ریویزیونیسم revisionism ، یا تلفظ صحیح فرنگی آن را ندانند .
از طرف دیگر :
همه ی  ما ، وانمود کنندگان می دانیم که در اطراف مان کسی جز مردم دیگر نایستاده اند و بنابراین درست تلفظ کردن ولاالضــــالـیــن با لهجه عربی اصیل ، یا با لهجه آمریکایی (انگلیسی یا فرانسه) تلفظ کردن ریویزیونیسم ، توسط مرجع دیگری بجز همین اطرافیان خودمان مورد قضاوت قرار نمی گیرد
همان طور که در یادداشت زبان ژاندارمری در مورد اقشار بالا دست (متمولینی که  برای مصادره و انحصار دست آوردهای تمدن جدید و به نام خود به ثبت رساندن نوآوری ها ، با بهره برداری از دسترنج توده ها ، موقوفات و دستمزد تحمیق مردم ، فرزندان خود را به فرنگ فرستاده بودند )  اشاره کردم کسانی که برای فراگیری معنی الفاظی مانند  ریویزیونیسم به خارج رفته بودند همان هایی بودند که در کودکی توی مکتب خانه یا نزد ملا مکتبی محل (حتی پس از مدرن شدن سیستم آموزش رسمی) سعی می کردند ولاالضالین را درست تلفظ کنند ، یا دستِ کَم در دوران کودکی چند باری بخاطر تلفظ غلط آن چوب و ترکه به کف دست شان خورده بود و بسیاری ، نیز ،  پدران شان همان هایی بودند  که برای یادگیری نحوه تلفظ ولاالضالین به نجف رفته بودند ، بنابراین یادگیری و فهم مفاهیم و معانی برای بیشتر مردم ما ، در زمان گذشته و تا حدودی حتی هنوز ، چیزی جز درست تلفظ کردن و حداکثر دانستن معنای لغوی واژه های بیگانه (عربی ، فرانسوی و انگلیسی ) نبود  .
در زمینه ظواهر فیزیکی مدرنیسم و نوگرایی نیز همین وضعیت برقرار بود .
یک دختر عشیره ای ، جنوب شهری ، روستایی ،  که بعضی شان هنوز چادر را نمی شناختند و با چاچب ( رختخواب پیچ ) بدن و سر خویش را می پوشاندند ، را می شد (و می شود )  در طرفه العینی ! ، در یک چشم به هم زدن ، یک دختر بیسواد را  به یک مانکن یا مینی ژوپ پوش بالای شهری مبدل کرد ! ، فقط کافی بود از سخن گفتن خودداری کند .
ما ، اکثریت مردم ایران ، که خاستگاه روستایی ( حداقل تا هفت هشت ده نسل پیش ) داشتیم یا بخاطر کمبود امکانات و دیوار ضخیمی که چه از طرف رژیم و چه از طرف متولیان دینی ( که هنوز هم نسبت به مردم عوام و حاشیه نشین احساس مالکیت می کنند ) ، به دورمان کشیده شده بود ، در همین حد با سواد شده بودیم که بتوانیم سخنان دکتر شریعتی را با سخنان  ملای محل یا ده مان مقایسه کنیم ، سخنان روشنفکران را که بخاطر مملو بودن از لغات بیگانه اصلا متوجه نمی شدیم ! ( حتی وقتی پزشکی اصطلاح "عظم پروستات" را بکار می برد گمان می کردیم azm لابد یک کلمه انگلیسی یا فرانسوی باشد مشابه آسپیراتور که بجای مَکَنده استفاده می شد ، اصلا معلوم نبود چرا نمی گوید "بزرگی پروستات" ) .
بنابراین برای مان بسیار آسان  تر بود که  سخنان امثال شریعتی را دریابیم .
بخصوص که به روش متون مذهبی با عبارت کوتاهی بسیار ساده و آهنگین هم شده بود مانند : " اگر می توانی بمیران و اگر نمی توانی بمیر "   ، به همین سادگی !
"بمیران یا بمیر" شریعتی اتفاقا به "قولو لا اله الا الله تفلحو"  نزدیک تر بود تا ولاالضالین شیخ و ملا ! (بگویید خدایی جز او نیست و رستگار شوید - به همین سادگی و سر راستی و بی واسطه گی ! ؟ ) .
از میان دین و مذهبی که سراپا وانمود کردن بود و قاضی واقعی اش هم مردم اطراف فرد بودند ، آقای دکتر شریعتی و همگنان ایشان یک ایدئولوژی عملگرایانه بیرون کشیده بودند .
و اتفاقا ، شریعتی یکی از بزرگترین تناقض های حل نشده (شاید به نظر مردم هنوز حل نشده ) سیستم دینداری را حل کرده بود ( یا راه حل اش برای تفکر دینی را بیان کرده بود و آن همین مسئله نادیدنی بودن و عدم حضور الله در جهان بود .
دکتر گفت در قرآن هر کجا الله می بینید می توانید جای اش "ناس"  (مردم) بگذارید و بعضی را هم نشان داد که خود قرآن همین کار را نموده است ، مانند :
بیت الله = بیت الناس ( مانند : اول بیت وضع للناس )
شاید به مقیاس میانگین معلومات روشنفکری دینی در سطح جهان کار چندان مهمی به حساب نمی آمد ولی به نسبت دایره بسته معلومات دینی ( تفکر دینی نه محفوظات دینی ) در کشور ، بسیار با اهمیت و مهم بود و فاصله اش با سنت واپسگرای متحجر بسیار زیاد بود .
در فتح یک قله هشت هزار متری برای کسانی که مدت هاست برای فتح 100 متر آخر تلاش می کنند ، 7900 متر طی شده مهم بنظر نمی رسد ، اما برای کسانی که از ارتفاع صفر صعود را آغاز کرده اند رسیدن به ارتفاع 7900 متری به  معجزه می ماند ! .
اولین باری که انسان درمی یابد پدرش در موردی تصمیم غلط گرفته یا بسیاری از مردم جامعه (عوام) در مورد موضوعی باور نادرستی دارند ، روی پاهایش بند نمی شود ! ، انگار همه معارف موجود در دنیا را دریافته ،  بینش لازم برای تمام دوران زندگی اش در آینده را پیدا نموده ، ... ولی هنگامی که دریافت دست بر قضا برداشت خودش نیز از همان موضوع غلط بوده است یک دفعه از آسمان به زمین می آید و هیجان غیر قابل کنترل اش تبدیل به آرامش و سکوت همراه با شعور و تجربه می گردد .
سخنان روشنفکران دینی در یک چرخه بسته ، نسبت به تمام کسانی که درون این چرخه بسته بودند ( و هنوز در بعضی شرایط هستند ) ،  کاملا درست به نظر می رسید ، اما نسبت به خارج از آن چرخه معیوب بسته ، سخن شان نادرست بود ، و البته کمتر کسی هم از خارج از چرخه اطلاعی داشت ! ، هنوز هم بسیاری از نگریستن به بیرون آن و از بیرون به آن هراس دارند  .
بنابراین با گرایش مردم به "شومن های فیلسوف" یا  "فیلسوف های شومن"  ی چون شریعتی که با آه و ناله (کیج cage ) و تلقین حس مسئولیت نسبت به همه هستی و ایجاد تنفر از فرهنگ مدرنیته ( که ، حداقل از دید ما ، چیزی بیشتر از دامن های بالا زانو هنوز از توی آن بیرون نیامده بود ) به استناد کتاب الیناسیون خود دکتر شریعتی ، مردم ایران الینه شدند (فقط مسیر اش برعکس شد ! ) .
البته چون گرایش به این سمت ، حداقل در سطح شعار ، همراه با گرایش به اخلاقیات و دوری از ظواهر و ... بود ، نه تنها این گرایش سزاوار سرزنش نبوده و نیست بلکه به نسبت  آن شرایط  شایسته تحسین نیز می باشد .
حتی هنوز در بسیاری از مناطق کشور فقر فرهنگی بیداد می کند ، تنها ابزار تربیتی در دسترس ( آن هم رایگان ) همین منبر و حسینیه و نوحه خوان ها می باشند .
یعنی با وجودی که بسیاری از مردم (والدین ) پی برده اند چیزی از مقاصد تربیتی و اخلاقی در دکان دین و در صندوقچه متولیان دینی باقی نمانده است ، گاهی فقر فرهنگی و نبود گزینه مناسب باعث می شود به سیاق ضرب المثل "کاچی بهتر از هیچی " فرزندان شان را حداقل به شکل کنترل شده تری به همین اماکن بسپارند ، ضمن اینکه از کارت رایگان استخر نیز در این شرایط اقتصادی بهره مند می گردند ! .
پی نوشت 93/06/22   :
در ادامه گفتگو با دوستان مطرح شد :
خواه ناخواه ، به مرور زمان ، به عنوان یک قاعده :
هر تفکری که منجر به تسلط انسان بر طبیعت نشود ،
یعنی باعث بسط و باز شدن توان انسان برای شناخت واقعیت ها و پدیده های عالم نشود ، محکوم به فناست .
غلبه موقت بر سایر انسان ها و تداوم داشتن اجباری از طریق بلندگوها ، دست آخر ، نهایتا ، اندیشه ای را زنده نگاه نمی دارد .
زیرا با زور و وحشی گری غلبه بر سایر انسان ها کردن عملی اندیشمندانه و محصول تفکر درست نیست بلکه هر حیوانی می تواند این کار را انجام دهد ، و اما حیوان ها در حال انقراض هستند مگر بشر اندیشمند نخواهد ! ؟ .
تفکری در این جهان غلبه خواهد کرد که جلوی پیشرفت و ساختن را نگیرد ، بقیه به زباله دان تاریخ خواهند پیوست ، زیرا آن که بهتر عمل می کند و بهتر طبیعت را به اختیار می گیرد بر صاحبان افکار منحط و متحجر نیز غلبه خواهد کرد .

هیچ نظری موجود نیست: