.
.
انتظاری که تقریبا هیچ گاه برآورده نخواهد شد :
===========================
چرا رنج می بریم ؟
... رنج هستی !
... خود بخود رنج بردن !
از چیست ؟
انتظار !
انتظار اینکه : دنیا مطابق میل مان باشد ،
همه رخداد ها به گونه ای رقم بخورند که انتظار ما را برآورده سازند .
حتی ، انتظار اینکه دنیا مطابق میل مان نباشد !
انتظار اینکه همه رویدادها و وقایع درست و "برحق" ، منطقی و عادلانه باشد !
از کجا سرچشمه می گیرد ؟
از این که تصور می کنیم جهان بر اساس هدفی و مقصودی (که آن مقصود ما باشیم ، اشرف مخلوقات ! ) توسط موجود با شعوری ( که دست بر قضا ! : مانند ما می اندیشد ) آفریده شده است . حتی این موجود باشعور ( از نوع مورد انتظار ما ) ، نیز ، در اختیار ماست ! ،
از کوچکترین تا بزرگترین نیازها و انتظارات مان را می توانیم به او بگوییم و او به صورتی جادویی همه انتظارات ما را برآورده خواهد کرد ! .
اگر متوجه باشیم که آفریننده لحظه بعدی خودمان هستیم این حالت انتظار "پر مدعا مآبانه " را کنار خواهیم گذاشت و حرکت خواهیم کرد .
.
به نشانه ها و مدارک غوطه ور بودن مان در چنین فضا و فرهنگی توجه کنید :
شاعر ترانه ای که یکی از خوانندگان قدیمی محبوب مان خوانده نام این عامل که همین طوری بایستی همه انتظارات همگان را برآورده سازد "زمــــونـــــــه " ( زمانه ) نهاده است :
چه بی رحمی زمونه ! ؟
چه بد کردی زمونه !
غرورم رو شکستی !
چه بی رحمی زمونه !
شاعر دیگری برآورده نشدن انتظارات مان ( انتظار بیخودی) را به "چـــــــــــــــرخ " نسبت داده :
و از این دلنوشته ها و تراوشات فکری ، فراوان همه جا یافت می شود :
در فضایی زندگی می کنیم که همه علاقه مند هستند در ابرآلودگی هشیاری بسر ببرند و مسائل شان در حالتی ناهشیار حل شود . (آن بِه ، که به خواب یا به مستی گذرد ) به گفته سعدی :
عقل ام بدزد لختی چند اختیارِ دانش ،
هوش ام ببر زمانی تا کی غم زمانه
بارها مشاهده کرده ام : دوستان ، افتخار می کرده اند که :
"نمی دانم چطوری خونه (خانه ام) جور شد ؟ "
"خودش خود بخود جور میشه " ! .
" خدا کریمه "
"بالاخره یه جوری میشه ، درست میشه "
و حتی ، با اصرار ، نقش خود در ساختن زندگی شان را منکر می شوند :
" هر کسی آب قلبش را می خورد " ( یعنی این هایی که شده کار من نبوده ! ، خودش خود بخود جور شده ! )
به قول حافظ : " خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی ! "
یعنی بایستی برایت "گذاشته باشند" ، تو خودت حق نداری چیزی را طلب کنی ! .
انگار دخالت ارادی نوعی تنبیه در پی داشته باشد! ؟ :
اگر کسی نزد دیگران بانگ بر آرد که این "من بودم که چنین و چنان کردم" ،
ناگهان دلسوزی از گوشه ای بنرمی با او خواهد گفت :
بگو : انشاالله !
بگو : خدا خواسته !
بگو : خواست خدا بوده !
بنابراین بی سبب نیست که همه در انتظار نشسته اند تا عاملی ورای همه عوامل موجود کارشان را حل کند ! ؟ .
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه غیب ام دوا کنند .
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدی است
آن به که کار خود به عنایت (عنایت او ) رها کنند ( وِل اَش کنند )
لسان الغیب ! ، حافظ شیرازی .
توصیه حضرت حافظ به این جا منجر شده است که همه "کـــــارِ" خودِ شان را به امید موهومی رها کرده اند ! .
در سناریو اصلی : در شیراز یک لسان الغیب بیشتر نبوده ، یک مفتی یک شیخ و یک محتسب .
میان این چند نفر انگشت شمار ، فقط ! ، یکی از آن ها که همان حضرت حافظ بوده کار خود را به . . . رها کرده بوده ! .
بقیه قرص و محکم و با اراده دنبال کار خودشان بوده اند .
اشکال کار ما از این جا ناشی می شود که ما همگی کار خود به عنایت رها کرده ایم و البته این گونه (به فتوای همه رندان !) کار دنیا نمی چرخد .
....
.
انتظاری که تقریبا هیچ گاه برآورده نخواهد شد :
===========================
چرا رنج می بریم ؟
... رنج هستی !
... خود بخود رنج بردن !
از چیست ؟
انتظار !
انتظار اینکه : دنیا مطابق میل مان باشد ،
همه رخداد ها به گونه ای رقم بخورند که انتظار ما را برآورده سازند .
حتی ، انتظار اینکه دنیا مطابق میل مان نباشد !
انتظار اینکه همه رویدادها و وقایع درست و "برحق" ، منطقی و عادلانه باشد !
از کجا سرچشمه می گیرد ؟
از این که تصور می کنیم جهان بر اساس هدفی و مقصودی (که آن مقصود ما باشیم ، اشرف مخلوقات ! ) توسط موجود با شعوری ( که دست بر قضا ! : مانند ما می اندیشد ) آفریده شده است . حتی این موجود باشعور ( از نوع مورد انتظار ما ) ، نیز ، در اختیار ماست ! ،
از کوچکترین تا بزرگترین نیازها و انتظارات مان را می توانیم به او بگوییم و او به صورتی جادویی همه انتظارات ما را برآورده خواهد کرد ! .
اگر متوجه باشیم که آفریننده لحظه بعدی خودمان هستیم این حالت انتظار "پر مدعا مآبانه " را کنار خواهیم گذاشت و حرکت خواهیم کرد .
.
به نشانه ها و مدارک غوطه ور بودن مان در چنین فضا و فرهنگی توجه کنید :
شاعر ترانه ای که یکی از خوانندگان قدیمی محبوب مان خوانده نام این عامل که همین طوری بایستی همه انتظارات همگان را برآورده سازد "زمــــونـــــــه " ( زمانه ) نهاده است :
چه بی رحمی زمونه ! ؟
چه بد کردی زمونه !
غرورم رو شکستی !
چه بی رحمی زمونه !
شاعر دیگری برآورده نشدن انتظارات مان ( انتظار بیخودی) را به "چـــــــــــــــرخ " نسبت داده :
چه کج رفتاری ای چرخ !
چه بدکرداری ای چرخ !
سر کین داری ای چرخ !
نه دین داری، نه آیین داری، نه آیین داری ای چرخ !
نه دین داری، نه آیین داری، نه آیین داری ای چرخ !
چرخ ! چرخ ! چرخ ! !
.. چه بدکرداری ای چرخ !
سر کین داری ای چرخ !
نه دین داری، نه آیین داری، نه آیین داری ای چرخ !
نه دین داری، نه آیین داری، نه آیین داری ای چرخ !
چرخ ! چرخ ! چرخ ! !
و از این دلنوشته ها و تراوشات فکری ، فراوان همه جا یافت می شود :
در فضایی زندگی می کنیم که همه علاقه مند هستند در ابرآلودگی هشیاری بسر ببرند و مسائل شان در حالتی ناهشیار حل شود . (آن بِه ، که به خواب یا به مستی گذرد ) به گفته سعدی :
عقل ام بدزد لختی چند اختیارِ دانش ،
هوش ام ببر زمانی تا کی غم زمانه
بارها مشاهده کرده ام : دوستان ، افتخار می کرده اند که :
"نمی دانم چطوری خونه (خانه ام) جور شد ؟ "
"خودش خود بخود جور میشه " ! .
" خدا کریمه "
"بالاخره یه جوری میشه ، درست میشه "
و حتی ، با اصرار ، نقش خود در ساختن زندگی شان را منکر می شوند :
" هر کسی آب قلبش را می خورد " ( یعنی این هایی که شده کار من نبوده ! ، خودش خود بخود جور شده ! )
به قول حافظ : " خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی ! "
یعنی بایستی برایت "گذاشته باشند" ، تو خودت حق نداری چیزی را طلب کنی ! .
انگار دخالت ارادی نوعی تنبیه در پی داشته باشد! ؟ :
اگر کسی نزد دیگران بانگ بر آرد که این "من بودم که چنین و چنان کردم" ،
ناگهان دلسوزی از گوشه ای بنرمی با او خواهد گفت :
بگو : انشاالله !
بگو : خدا خواسته !
بگو : خواست خدا بوده !
بنابراین بی سبب نیست که همه در انتظار نشسته اند تا عاملی ورای همه عوامل موجود کارشان را حل کند ! ؟ .
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه غیب ام دوا کنند .
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدی است
آن به که کار خود به عنایت (عنایت او ) رها کنند ( وِل اَش کنند )
لسان الغیب ! ، حافظ شیرازی .
توصیه حضرت حافظ به این جا منجر شده است که همه "کـــــارِ" خودِ شان را به امید موهومی رها کرده اند ! .
در سناریو اصلی : در شیراز یک لسان الغیب بیشتر نبوده ، یک مفتی یک شیخ و یک محتسب .
میان این چند نفر انگشت شمار ، فقط ! ، یکی از آن ها که همان حضرت حافظ بوده کار خود را به . . . رها کرده بوده ! .
بقیه قرص و محکم و با اراده دنبال کار خودشان بوده اند .
اشکال کار ما از این جا ناشی می شود که ما همگی کار خود به عنایت رها کرده ایم و البته این گونه (به فتوای همه رندان !) کار دنیا نمی چرخد .
....
۱ نظر:
مانند همیشه ظریف و ریشه ای.
این سخنان باید با تیراژ میلیاردی تو جامعه پخش بشه تا از بزور از تو سوراخهای مردم بزه داخل.
ارسال یک نظر