به رغم شعار، غوغا و های و هویی که برپا شد، در آن خیزش نابه‌هنگام و ناکام، این جامعه برای عمل کردن به آن‌چه که از خود توقع داشت، آماده نبود زیرا جامعه ایرانی، جامعه‌ای است که امور خود را در محدوده زبان حل و فصل می‌کند و از آن فراتر نمی‌رود. جامعه‌ سخنوری که استاد بلاغت است و نه کنش‌گری سیاسی و اصولاً با چنین کنش‌گری‌ای چندان آشنا نیست و اگر بخواهد به وضعیت ناخوشانه و ناگوار خود نیز واکنشی نشان دهد، از واکنش زبانی، شعاری، ناسزا‌گویی و تمسخر فراتر نمی‌رود.

Mousavi

گمان نمی‌کنم در جهان، جامعه‌ای به اندازه‌ جامعه ایران، به هر زبان، منش خود و پارادایم‌های فرهنگی، اقتصادی و سیاسی خود را چنان شرورانه و گستاخانه دست انداخته باشد (و نیز دست‌ بیندازد) که جامعه‌ ایرانی اما چه سود وقتی که این کلمات از طرح افکندن جامعه و جهان نو ناتوانند: جک‌هایی که امروزه در دنیایِ مجازی رد و بدل می‌شوند چنان سطح خود انتقادی بالایی دارند که گویی یک اندیش‌ورز و نویسنده‌ حرفه‌ای و چه بسا که گروهی از نویسندگان قهار در پس تولید این جک‌ها و سخن‌ها قرار دارند! اما حقیقت این است که این جامعه تلاش می‌کند که با  مشکل خود در همان محدوده کنار بیاید. این جامعه هیچ‌وقت تلاش نکرده است که مسائل خود را حل کند بلکه سعی بر آن داشته که با آن‌ها سر کند چندان که عمر و نیروشان پایان پذیرد.
ساختار ذهنی این جامعه، چنان است که در وضع مساعد از طریق تهدید، غلو و غوغا کار خود را پیش می‌برد و چون اوضاع خراب و خطرناک شود، باز هم به واسطه غلو و غوغا چرب‌زبانی می‌کند تا بلکه امور خود را بدین طریق پیش براند؛ این جامعه، غالی‌ است: به قیل و قال بیش از عمل‌گری گرایش دارد و از این رو، مسلمانان دیگر این جامعه شیعی را در رده غلات دسته‌بندی کرده‌اند چرا که علاقه شگفتی به برداشتن سنگ  بزرگ دارد.
جامعه ایرانی تکلیف خود را با گذشته و با آینده خود مشخص نکرده و این بدین معناست که از عقل سیاسی بهره‌ای چندان ندارد و جامعه‌ای هم که عقل سیاسی درست و حسابی نداشته باشد، طبیعی است که در آن قدرت، وابسته و به اراده‌ فرد معطوف می‌شود و  از این بتر، آن که این فرد، قدرت و چهره‌ واقعی خود را در پس پشت دولت و نظام رسمی جامعه پنهان می‌کند و هرگز دُم به تله پاسخ‌گویی نمی‌دهد در همان حالی که افسار همه‌ امور را در چنگال خود گرفته است.
در چنین جامعه‌ای هیچ حرکتی هم بدون اذن و اراده‌ فردی که همه‌ قدرت را بلعیده امکان‌پذیر نیست و دیگران نیز برای آن که اندک فضایی برای زندگی کردن دست و پا کنند، به ستایش‌گران و مجیزگویان این فرد بدل می‌شوند؛ و از این رو، ماهیت این فرد از طریق ساز و کار ستایش و چرب‌زبانی در ظاهر و ناسزاگویی در نهان، در منش افراد درونیده و پاینده می‌شود و با چنین خصائلی قیامتی هم قائم نمی‌شود.
احمد شاملو، شاعر معاصر، روزی گفته بود که جامعه ایرانی حافظه تاریخی ندارد  و از این رو، مدام دچار نظام‌ها و شرایط سیاسی و اجتماعی هم‌سانی می‌شود (نقل به مضمون)، یعنی خود و هستی اجتماعی بسته خود را مدام باز تولید می‌کند. اما او سخت در اشتباه بود زیرا بر خلاف دیدگاه او، جامعه ایرانی از قضا از آن رو که دچار انباشتگی مفرط حافظه تاریخی است، ذهن، زبان و نظام اجتماعی‌اش را نمی‌تواند دگرگون کند؛ سنگینی حافظه‌ و سایه شوم حوادثی که چون بختکی روی زندگی این جامعه افتاده‌اند و آن را به وادادگی و انفعال می‌کشانند: ذهن‌ـ ‌زبان‌ـ ‌جامعه‌ای که همه حوادث تلخ، اجبارها، ناکامی‌ها، هراس‌ها و نیز گذشته‌اش را بلعیده و از جذب و هضم آن‌ها نیز عاجز است و از این رو، تنها دچار آکندگی، انباشتگی و فشار حافظه نیست بلکه دچار سوء هاضمه مزمن نیز هست و اصولاً انباشت حافظه نتیجه همین هضم هول‌هولکی یا ناتوانی در گوارش آن چیزهایی است که در شکمبه ذهن انبار می‌شوند.

Mahmoud Sabahi
محمود صباحی

جامعه ایرانی، جامعه‌ای است که در تاریخ دراز زندگی پر فراز و نشیب خود، بارها و بارها ناگزیر شده است مقولات، مفاهیم و عقایدی را در ذهن خود تلنبار کند و بپذیرد که هرگز آن‌ها را نه می‌توانسته و نه می‌خواسته که بپذیرد ؛ با این حال آن‌ها را پذیرفته؛ یعنی ناگزیر شده که به پذیرش ‌آن‌ها وانمود کند و در نهان‌خانه خود جای دهد آن‌ها را، بدون آن که بخواهدشان و بگواردشان. از این رو، این جامعه هر چه بر عمر تاریخی‌اش بیفزود، حافظه تاریخی‌ و در حقیقت، جان‌اش سنگین‌تر شد؛ و کدام جامعه سنگین جان و زیر فشار حافظه‌ می‌تواند قیامتی برپا کند، قیامتی که سرنوشتش را دگر سازد؟!
برپا شدن قیامت اجتماعی بدون تردید، نیاز به دور ریختن این حافظه سنگین مزاحم دارد؛ نیاز به نیروی قاهر فراموشی تا بدین وسیله رهایی و سبک‌بالی برای پروازی نو، زندگی‌ای نو، امکان‌پذیر شود.
نیچه در کتاب درباره سودمندی و ناسودمندی تاریخ برای زندگی، می‌نویسد: «همه‌ اعمال نیازمند فراموشی‌اند، چنان که همه‌ موجودات برای زند‌گی نه تنها به نور ‌که به تاریکی هم نیاز دارند. کسی که می‌خواهد همه چیز را از نظر تاریخی احساس کند مانند کسی است که به اجبار از خوابیدن باز داشته شود، یا مانند حیوانی‌ست که فقط و فقط با نشخوار کردن زندگی نماید. بنا‌بر‌این، زندگی کردن تقریباً بی‌هیچ خاطره‌ای امکان‌پذیر است، حتی سعادت‌مندانه زندگی کردن به سان حیوانات.»
او سپس به درستی ادامه می‌دهد: «اما زند‌گی کردن بدون توانایی فراموش کردن به هیچ وجه شدنی نیست.
در همین جهان امروز، توسعه‌یافته‌ترین و بازترین جوامع، نه حافظه‌مندترین و قدیم‌ترین جوامع، که نوترین و کم‌حادثه‌ترین و در پی آن، کم‌حافظه‌ترین جوامع‌اند: جوامعی چون کشورهای اسکاندیناوی در اروپا یا کشورهایی از قبیل مالزی در آسیا؛ آن‌ها به دلیل عدم تاریخ طولانی و نیز حافظه سبک‌تر تاریخی، از فضای مطلوب‌تر، آزادتر و سالم‌تری برای زندگی اجتماعی برخوردارند و این را به یقین مرهون روان سبک‌تر و کم‌تر‌ انباشته‌ خویش‌اند.
راست این است که قیامت و رستاخیز بیش از هر چیز متضایف و پیوسته به توان فراموشی است؛ یعنی اگر جامعه‌ای از فراموش کردن ناتوان باشد، هم‌چون جامعه ایرانی، زیر بار و فشار حافظه خود خفه خواهد شد و سرانجام از پای درخواهد آمد. اما فراموش کردن چندان هم کار ساده‌ای نیست و تنها از طریق فرایند دشوار تفکر و اندیشه امکان‌پذیر می‌شود چرا که اندیشیدن، ذهن فرد و جامعه اندیشنده را از خاطره‌ها، از یادها و از احساسات مزاحم بی‌دلیل تهی می‌کند تا نسیم تازه و باد زندگی دوباره در آن وزیدن گیرد. بر همین پایه، از دید من، شناخت و اندیشه ژرف در فرهنگ، جامعه، اخلاق، سیاست و تاریخ تنها یک امر آموزنده و سرگرم‌کننده نیست بلکه لمحه و یارای عظیمی است برای رهاندن خود از حافظه تاریخی و بدین وسیله، تأمین دوباره سلامت، سبکی و چابکی روان.
این جامعه به سبب ناتوانی از فراموش کردن گذشته خود، ترس‌ها، حماقت‌ها و رنج‌های خود را اگر چه نمی‌خواهدشان اما دوباره به عرصه جامعه و سیاست می‌کشاند و این همان عامل بنیادی‌ای است که سبب شده هم‌چنان قیامت خود را به قیامت روز بازپسین موکول کند.
درک مسأله چندان هم پیچیده نیست: وقتی که جامعه‌ ایرانی هنوز هم در ذهن و حافظه خود به قیامت و روز رستاخیز باور دارد، از ایجاد قیامت و رستاخیز در زندگی فردی، اجتماعی و سیاسی خود ناتوان است زیرا به امید فرارسیدن آن خیزش، از خیزش خود و دگرگون ساختن زندگی خود مدام طفره می‌رود؛ جامعه‌ای که خشم‌ها و خیزش‌های خود را همیشه به تعویق می‌اندازد (و به حافظه بدل می‌کند) و به امید دست‌های غیبی منتظر می‌نشیند.
این جامعه، اگر چه در ظاهر  مناسک دینی را نسبت به گذشته، کم‌تر برگزار می‌کند و چندان در قید امور مذهبی‌اش نیست اما ذهن‌اش هنوز هم به شدت مذهبی و تحت سیطره نگرش‌های دینی است و هر اتفاقی را در زندگی خود به برون از اراده و خواست خود نسبت می‌دهد. بنابر‌این، اغلب اشباحی را می‌بیند که اگر چه برآمده از ذهن خود اوی‌اند اما آن‌ها را بیگانه از خود درمی‌یابد؛ اشباحی که زندگی او را نابود می‌کنند و اشباحی که خیر و برکت در زندگی او جاری می‌سازند. از این رو، این جامعه دچار گونه‌ای بیماری بیگانه‌پرستی و بیگانه ستیزی توأمان است؛ چنین جامعه‌ای سایه گسترده خود را بر دیوار می‌بیند و از آن در هراس می‌افتد و گمان می‌کند که بیگانه‌ و شیطانی مکار در پی او افتاده و زندگی او را چنبره خود گرفته است. در همان حالی که هیبت آن سایه، جز منویات نهان و زندگی درونی خود او نیست که در عرصه سیاسی، به هیأت حاکمان ستمگر و رهبران نالایق، زندگی را بر او تنگ می‌گیرد و دشوار می‌کند.
خیزش و برخاستن یک جامعه نیاز به گونه‌ای از دانستگی دارد، دانستگی از این که بیگانه‌ای درکار نیست چه آن زمان که در میدان‌گاه زندگی به پیروزی دست می‌یازد و چه آن هنگام که مغلوبه می‌شود؛ یعنی قیامت شدن از آن لحظه‌ای امکان‌پذیر می‌شود که ذهن ‌ـ‌ ‌زبان ‌ـ جامعه، مسئولیت چیستی و کیستی خود را بپذیرد و  دلیل کامرانی و ناکامی خود را بر گرده دیگران پرتاب نکند.
• محمود صباحی، جامعه‌شناس و پژوهشگر در دانشگاه لایپزیک است