۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۹, سه‌شنبه

حسن ظن : چرا ؟

تصویری به اشتراک گذارده بودم :
دوستی نوشت :
بهانه جالبی برای توجیه استبداد از جنس سکولاریسم نیست؛ همین بهانه ها را استبدادگرایان دینی نیز به نوعی دیگر بر پیکر اجتماع تنزیل کرده اند.
در پاسخ گفتم :
می تواند باشد .
دوستم نوشت : 
جالب بودن یا نبودن این بهانه، مطرح نیست؛ بهانه بودنش مطرح است که منجر به استبداد شده است. 
در پاسخ نوشتم :

اصل طرح طرح خوبی است
زیرا امروزه حتی در عالم سیاست و نیز در بحث های اجتماعی افراد از مفاهیم مذهبی برای تهدید و ترساندن یکدیگر استفاده می کنند 
مثلا شخصی برای "حسن یمانی" به عنوان نماینده امام زمان ( به اعتقاد بسیاری دروغین ) را تبلیغ می کند ، وقتی می بیند دیگران توجهی نمی کنند ،
می گوید :
وقتی آقای مان آمد از کشته پشته خواهد ساخت

آن قدر می کشد که تا نعل اسب اش را خون می گیرد !
و از این قبیل .
 
ایشان فرمودند :
به هرحال همه مذهبی اینگونه نمی اندیشند. تعمیم یک تفسیر، امر روایی نیست و تصدیق استبداد صرفا به منظور خنثی کردن یک تفسیر ناصواب، باختن انصاف و خلاف اخلاق است

نوشتم : در کدام مذهب تفسیر صواب داریم ؟
پاسخ دادند که :
از آن رو که مذهب ستیزی به بهانه خردورزی برای شما به یک ایدئولوژی تبدیل شده و بدتر از آن قربانی این ایدئولوژی گشته اید و بسان مذهبیان تمامیت خواه و انحصارگرا، خود را نه طالب حق، بلکه مالک آن میدانید و جز به جهان بینی زمینی خویش، قادر به داشتن جرعه ای حسن ظن به دیگر تفاسیر نیستید، طبیعی است که در هیچ مذهبی، هیچ تفسیری را صواب نبینید و نیابید و گفتگوی تان با هزاران چون من، عقیم بماند.


در پاسخ برای شان نوشتم : دوست  عزیز :
پاسخ یک پرسش این همه نبود ! .
ولی همین هم که نوشتید گونه ای پاسخ بود .
دوست گرامی  :
چرا بایستی یک تفسیر نیازمند "حسن ظن" باشد ؟ ! .
چرا بایستی یک ایده ، فکر ، روش ، مسلک ، که الی ماشاالله ! ادعای سعادتمندی بشر را دارد آن قدر از دلیل و برهان عاجز باشد که حسن ظن طلب کند ؟
چرا در ریاضیات برای اثبات 2+2=4 هیچ نیازی نیست که طرف استدلال حسن ظن داشته باشد یا سوء ظن ؟
چرا مذاهبی که هزاران سال :
حدیث ، روایت ، مقتل ، داستان ، تاریخ ، حکایت ، شاعر ، فیلسوف ، متکلم ، عارف ، مرتاض ، جن گیر ، دعا نویس ، درویش ، صوفی ، پرده دار ، مجاهد فی سبیل الله ، فقیه ، آیت الله العظمی ، مفتی ، مولوی ، محتسب ، .... قس علیهذا ....
حتی جرات اشاره به یک نمونه رای صواب را نبایستی داشته باشند ؟
چرا میان همه روش های برخورد و تعامل ، دوری و عقیم نهادن گفتگو را بایستی انتخاب کنیم ؟
چرا ؟
برایت می گویم :
به همان دلیل که اشراق جواب نداد
فلسفه مشایی جواب نداد
پای استدلالیان چوبین از آب درآمد
عرفان و شطح و تامات سر از رمالی و جن گیری و شعبده درآورد
اوتاد زمین را عجب و خودپسندی و میل به ناحق فرا گرفت
آخر الامر تلفیق با سوسیالیسم و مارکسیسم و علم عدالت به دوش کشیدن حتی صد سال نیز نتوانست دوام یابد .
آخر الامر نمایندگان خدا از مسجد و مدرسه و خرابات و دیر بیزار شده و ( آشکارا ) راه مجلس و قصر و دولت و دارالاماره را در پیش گرفتند .



هیچ نظری موجود نیست: