۱۳۹۴ خرداد ۱۳, چهارشنبه

فساد آشکار و همگانی چگونه تداوم می یابد ؟

آقای منوچهر محمدی جامعه شناس بسیار مطلع و دانشمند مان که با توجه به حضور مستقیم در اماکن مذهبی و ساختار دیوانسالاری مذهبی و دولتی کشور از اطلاعات قابل اتکایی نیز برخوردار می باشند ، مقاله جدیدی تحت عنوان " رژیم خمینی چگونه تداوم یافت" نوشته اند .
بخاطر ویژگی های دقیق و مناسب موجود در این مقاله که می تواند زیر بنای ده ها و صد ها تحقیق و فرضیه و پژوهش اجتماعی قرار گیرد ، بنظرم نام این مقاله را بایستی به این عنوان تغییر دهیم :
       فساد آشکار ، همه گیر ، چگونه تداوم می یابد ،
 یا  :   چرا در جهت بهبود حرکتی آغاز نمی گردد ؟ ،
 یا  :   دلایل بسته ماندن سیکل معیوب پسرفت اجتماعی ما چیست ؟ 
 با الگو گیری از سرفصل های مطرح شده در این مقاله ، یکایک تجربیات و مشاهدات عینی خودم در زمینه های طرح شده را طی یادداشت های ( البته ناتمام ! ) خواهم نبشت .
 مقاله ایشان را این جا می توانید بخوانید :



در اینجا با سوالب بس کهنه و اساسی روبرو هستیم .
 انسان شرقی ، فردی که درون فرهنگ دینی رشد یافته است ، مگر قدرت تعقل ندارد ؟
مگر از ناملایمات آزرده خاطر نشده و از بدی بیزار و روی گردان نیست ؟
پس چرا این همه آستانه تحمل نکبت اش بالا است  ؟
چرا تا این حد می تواند تحقیر شود ؟
تا این حد می تواند خار و خفیف و بی مقدار شود ؟
چگونه است که مرد شرقی که اتفاقا بسیار هم مردسالار است و نشانه های زنانگی را تحمل نمی کند ، اجازه می دهد که زورگویی ، ( آن گونه که می گویند ) چادر از سر ناموس اش بکشد ؟
در عالم اندیشه و فهم ، آن گونه که در کتاب عرفان عارفان مسلمان ( نیکلسون ) دیدیم ، برق تناقضی که چشم غربیان را آزار می دهد را انسان شرقی به هیچ می انگارد .
در این زمینه در ادبیات عرفانی چه داریم ؟ :
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم      که در طریقت ما کافری است رنجیدن ( حافظ )
همین گونه که مشاهده می گردد : آستانه تحمل رنجش "رند" قلندر ما بالاست  ! .
اساسا تحمل خوار و بی مقدار شدن ، کاسه دریوزگی به دست گرفتن ، در فرهنگ ما نوعی ارزش بحساب می آید .
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است   ،  وز نام چه پرسی ؟  که مرا ننگ ز نام است
در کنار این همه ننگ و نام تازه احساس می کند که : "سلطان جهان ام به چنین روز غلام است"  ! 

در کوی نیکنامان ما را گذر ندادند   ،     گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را

گمان کنم کاراکتر و اندیشه های عرفانی  بیشتر از آن که برای مقابله با زهد و زاهدان ریایی به کار برده شده باشند ، برای پوشاندن تناقض در اندیشه و کردار برساخته شده باشند .
واقعا ، اگر دوران سعدی و حافظ تا قبل از مشروطه را تصور کنیم :  کسی که ادعای دانشمند بودن ،  عالم بودن و تسلط بر علوم کونین ( دو جهان ) را دارد ، بدون اینکه پرچم عرفان (عارف بودن ) و متمایز بودن در اندیشه و عمل را به اهتزار درآورد چگونه می تواند این همه سخافت را تحمل کرده و با آن کنار بیاید ؟
مگر این که : "هم چو حافظ غریب در ره عشق به مقامی رسیده باشد که مپرس"  ! .
و البته این مقام  پرسیدنی هم نیست ! ، نشان دادنی هم نیست ( زیرا که راه کوی ات هرگز نشان ندارد )
گفتنی هم نیست ( آن را که خبر شد ، خبری باز نیامد ! )

هیچ نظری موجود نیست: