اشکال کار ما این جاست که مسائل را از دید طرح کنندگان آن می بینیم ، یعنی از دید نویسندگان ، دانشمندان غربی ،
بنابراین : مشکل آن ها مشکل خودمان می شود
سپس سعی می کنیم در جامعه مان مشکل را حل کنیم ،
مشکلی که اصلا وجود ندارد را ! .
مسئله ، با آن شکل و شمایل ، در فیزیک و جغرافیا و محیط اجتماعی خاصِ شناسایی کنندگان آن ، تئوریزه کنندگان آن ، وجود دارد .
در جغرافیا و محیط ما ، شکل و شمایل و نشانه های مسئله ، گونه دیگری است ، تظاهرات دیگری دارد .
مثلا همین استکبار را در نظر بگیریم :
هنوز که هنوز است یک ایرانی هنگامی که به یاد مفهوم " استکبار " می افتد :
آمریکای جهان خوار :
دودکش کارخانجات عظیم چند ملیتی ( از اتفاق دودکش های کارخانجات محتاج ترین و ضعیف ترین و ستمدیده ترین نهاد در جامعه ما هستند ) ،
غولی که بر "تلی از دلار ستاده است"
را تجسم می کند .
هنوز هنگامی که " فاشیسم " را تجسم می کنیم :
هیتلر را به خاطر می آوریم
حزب نازی
کوره های آدم سوزی نازی ها
را در ذهن مجسم می کنیم
فاشیسم در کشور ما چهره دیگری دارد :
بسیار بسیار نازنین ، وجیه المله ، مردم پسند ، دوست داشتنی ( سرخ و سفید ! ، تر و تمیز ! ،
گوشتالو ! ) ، شفابخش ، کارساز .
استکبار نیز هم چنین
استکبار نیز در کشور ما چهره ای بسیار :
پدرانه ، آموزگارانه ،
مصلحت اندیشانه
خداپسندانه
نیکوکارانه
انسان دوستانه
با سخاوت و گشاده دستی و مهربانی و الطاف پدرانه
به خود گرفته است ،
در پناه این همه : " آدرس اشتباه "
به یمن این همه : " بد آموزی " ، " راه نمودن غلط " ، " گمراه سازی "
...
شاید بایستی در یافته های روانشناختی به دنبال تاثیر تصویر اولیه تجسم یافته در ذهن بگردیم ؟
به احتمال زیاد چیزهایی در این رابطه وجود دارد .
پی نوشت :
یکم، ما هم قادر نیستیم از فرهنگمان که ما را ساخته فاصله بگیریم تا آن و مآلاً خودمان را در پرسپکتیو ببینیم و بشناسیم. این همان است که اروپاییان réflexion میگویند. دوم، وقتی هم به ادعای خودمان به چنین کاری، یعنی به réflexion دست میزنیم، به زبان ترجمهشده از یکی از زبانهای اروپایی متوسل میشویم. این کار را ما با یافتن یا ساختن معادلی که آن را از نظر معنا و محتوا مابهازایی برای واژۀ مربوط در زبان اروپایی میپنداریم میکنیم، گویی زبان انباریست از همۀ جامههای گوناگون ممکن و مطابق با مدلهای آنها در دیگر انبارها
بنابراین : مشکل آن ها مشکل خودمان می شود
سپس سعی می کنیم در جامعه مان مشکل را حل کنیم ،
مشکلی که اصلا وجود ندارد را ! .
مسئله ، با آن شکل و شمایل ، در فیزیک و جغرافیا و محیط اجتماعی خاصِ شناسایی کنندگان آن ، تئوریزه کنندگان آن ، وجود دارد .
در جغرافیا و محیط ما ، شکل و شمایل و نشانه های مسئله ، گونه دیگری است ، تظاهرات دیگری دارد .
مثلا همین استکبار را در نظر بگیریم :
هنوز که هنوز است یک ایرانی هنگامی که به یاد مفهوم " استکبار " می افتد :
آمریکای جهان خوار :
دودکش کارخانجات عظیم چند ملیتی ( از اتفاق دودکش های کارخانجات محتاج ترین و ضعیف ترین و ستمدیده ترین نهاد در جامعه ما هستند ) ،
غولی که بر "تلی از دلار ستاده است"
را تجسم می کند .
هنوز هنگامی که " فاشیسم " را تجسم می کنیم :
هیتلر را به خاطر می آوریم
حزب نازی
کوره های آدم سوزی نازی ها
را در ذهن مجسم می کنیم
فاشیسم در کشور ما چهره دیگری دارد :
بسیار بسیار نازنین ، وجیه المله ، مردم پسند ، دوست داشتنی ( سرخ و سفید ! ، تر و تمیز ! ،
گوشتالو ! ) ، شفابخش ، کارساز .
استکبار نیز هم چنین
استکبار نیز در کشور ما چهره ای بسیار :
پدرانه ، آموزگارانه ،
مصلحت اندیشانه
خداپسندانه
نیکوکارانه
انسان دوستانه
با سخاوت و گشاده دستی و مهربانی و الطاف پدرانه
به خود گرفته است ،
در پناه این همه : " آدرس اشتباه "
به یمن این همه : " بد آموزی " ، " راه نمودن غلط " ، " گمراه سازی "
...
شاید بایستی در یافته های روانشناختی به دنبال تاثیر تصویر اولیه تجسم یافته در ذهن بگردیم ؟
به احتمال زیاد چیزهایی در این رابطه وجود دارد .
پی نوشت :
آنچه انسانها تجسم مي کنند، مي تواند روي آنچه بعدا به چشم مي بينند اثر بگذارد.
در راستای ارائه شاهد علمی برای این مطلب عین جملات استاد دوستدار را برای تان می گذارم :یکم، ما هم قادر نیستیم از فرهنگمان که ما را ساخته فاصله بگیریم تا آن و مآلاً خودمان را در پرسپکتیو ببینیم و بشناسیم. این همان است که اروپاییان réflexion میگویند. دوم، وقتی هم به ادعای خودمان به چنین کاری، یعنی به réflexion دست میزنیم، به زبان ترجمهشده از یکی از زبانهای اروپایی متوسل میشویم. این کار را ما با یافتن یا ساختن معادلی که آن را از نظر معنا و محتوا مابهازایی برای واژۀ مربوط در زبان اروپایی میپنداریم میکنیم، گویی زبان انباریست از همۀ جامههای گوناگون ممکن و مطابق با مدلهای آنها در دیگر انبارها
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر