دکتر علی شریعتی / کتاب شیعه
آیا واقعا این سخن گفته شریعتی است ؟
با این که می دانم وی شخصیت نامتعادلی داشته است و مبتلا به تلاطم روحی بوده و ناگزیر نمی توانسته منطقی و علمی نوشته باشد ، اما باز هم باور نمی کنم ، تا منبع را ببینم ؟
از آن جایی که دشمنِ دشمنْ خودِ ما هستیم ، بنابراین نه ما و نه دشمن ما هیچ یک حرف حق نمی زنند .
در تئوری شریعتی یک عده حق اند ( ناگزیر آن حق خود ما باید باشیم دیگر ؟ ! ) .
و یک عده هم دشمن حق هستند .
ملعون تر از همه سایرین هستند که در کنار ایستاده اند و نه جزو جبهه حق هستند و نه جزو جبهه باطل . و مردم : خارج از این سه دسته نیستند ! .
بنابراین نتیجه منطقی که می گیریم این است که هیچ یک از این سه گروه حق نیستند .
بنابراین حق وجود ندارد ! . نتیجه منطقی فلسفه دکتر شریعتی به این جا می رسد که حقی وجود ندارد .
پی نوشت : این هم از صفحه کتاب اصلی :
آقای دکتر نیز دشمن شناسی را ترویج می دهد ، اصلا نمی دانم چه بگویم ، بایستی زیرش نوشت بدون شرح ! .
ولی این جملات کسی را که به اختلال شخصیت پارانوئید مبتلاست سیراب می سازد ، سرمست می کند ، با خواندن هر جمله سرش را به نشانه تایید تکان می دهد و از دل آهی برمی آورد ، شاید با خود بگوید :
" بله همین طور است " ! ، " چقدر خوب فهمیده دکتر " !
به سیاق : "سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند" سطر سطر نوشته های دکتر سخن دل وی است ، این جاست که این نوشته ها بیماران و روان نژندان یک جامعه را آماده دخالت در مسائل اجتماعی کرده و تمایلات بیمارگونه آنان را کاملا "برحق" جلوه می دهد .
آقای دکتر نیز دشمن شناسی را ترویج می دهد ، اصلا نمی دانم چه بگویم ، بایستی زیرش نوشت بدون شرح ! .
ولی این جملات کسی را که به اختلال شخصیت پارانوئید مبتلاست سیراب می سازد ، سرمست می کند ، با خواندن هر جمله سرش را به نشانه تایید تکان می دهد و از دل آهی برمی آورد ، شاید با خود بگوید :
" بله همین طور است " ! ، " چقدر خوب فهمیده دکتر " !
به سیاق : "سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند" سطر سطر نوشته های دکتر سخن دل وی است ، این جاست که این نوشته ها بیماران و روان نژندان یک جامعه را آماده دخالت در مسائل اجتماعی کرده و تمایلات بیمارگونه آنان را کاملا "برحق" جلوه می دهد .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر