داستان از این جا شروع شد که به مطالعه جدیدی برخوردیم در مورد این که : ورزش می تواند باعث افزایش ساخت نوروترانسمیترها شود .
نوروترانسمیترها (پیام رسان های عصبی) هورمون هایی هستند که خلق و خوی انسان را کنترل می کنند ، یعنی مثلا بالاتر بودن دوپامین (یکی از نوروترانسمیترها) نشانه بالاتر بودن خلق یعنی پایین تر بودن میزان افسردگی یا بالاتر بودن انرژی روانی فرد می باشد .
بنابراین می توان گفت ورزش باعث کاهش افسردگی می شود . در این رابطه نوشتم :
در نگاه اول این تحقیق نیز همانند بیشمار مطالعات و سفارشات ( حتی توسط فالگیرها ، رمال ها ، جن گیر ها ، مدعیان عرفان ، مدعیان برتری طب سنتی و روش های مبهم و موهوم ! بر طب مدرن و علمی ، و بسیاری دیگر ) تاکید می کند :
"ورزش کردن می تواند افسردگی را کاهش دهد" .
اما در این مطالعه در باره موارد دیگری نیز گفتگو شده است .
-چرا مغز در حین ورزش جسمی بیش از هنگامی که فرد کار ذهنی مستقیم مانند شطرنج و ... انجام می دهد ، انرژی بیشتری مصرف می کند ؟
-در مورد حالت تهی شدن از انرژی در حین ورزش یا بلافاصله پس از آغاز ورزش نیز گفتگو کرده است .
به هر حال این ها نکات بسیار اساسی و مهمی هستند . هنوز پاسخ چندان دقیق و روشنی برای شان یافت نشده است .
البته محققان نظر داده اند علت مصرف بیش از اندازه انرژی در آن زمان شاید این باشد که مغز در حال ساخت نوروترانسمیترها که باعث بالا رفتن خلق ( کاهش افسردگی ) می گردند باشد . اما بهتر است بگوییم یکی از کارهایی که در این شرایط مغز انجام می دهد این است (تولید بیشتر هورمون ها ) .
هنگام ورزش کردن خودآگاهی و توجه فرد در بالاترین حد قرار دارد یعنی به طور کامل در حالت آمادگی ذهنی و جسمی و آگاهی کامل از کارکرد تک تک اعضای بدن قرار دارد . در حالی که مثلا هنگام بازی شطرنج آگاهی جسمی چندانی مورد نیاز نیست . ذهن ناگزیر نیست توجه و تمرکزی نسبت به محل قرار گرفتن دست ها ، پاها ، طرز قرار گرفتن اندام ها و سایر پارامترها داشته باشد .
همچنین هنگام ورزش کردن به نسبت افزایش سرعت و قدرت و تعداد اندام های درگیر در آن ورزش بخصوص ، لازم است هشیاری و مراقبت نیز برای پیشگیری از آسیب افزایش یابد . بنابراین به خودی خود میزان انرژی مصرفی مغز بیشتز از حالتی است که یک مسئله ریاضی را در حالت ریلکس کامل و بدون آمادگی و درگیر بودن جسم حل می کنیم . گمان کنم ورزش کردن حتی بیش از کار کردن با ماشین آلاتی که کار با آنها به هشیاری نیاز دارد باعث آمادگی و تمرکز ذهن و در نتیجه مصرف انرژی بیشتر توسط مغز گردد ، زیرا در هنگام کار با ابزار دقیق شاید جسم خود فرد در معرض آسیب قرار نداشته باشد . بر این سیاق موتورسیکلت سواری بیش از اتومبیل سواری نیازمند تمرکز ذهنی بوده و شاید در صورت اندازه گیری مصرف انرژی توسط مغز در حالت اول بیشتر از حالت دوم باشد ؟.
--------------- بدین ترتیب به تدریج موضوع به مطالعات اجتماعی ما در مورد "امتناع تفکر" نزدیک تر می شود .
برای کاربردی کردن یک نظریه فلسفی بایستی آن را با وضعیت ارگانیک و فیزیولوژی انسان مربوط ساخت ، قابل اندازه گیری ساخت . یعنی ما بایستی بتوانیم با روش های آزمایشگاهی یا پرسشنامه ای میزان "امتناع تفکر" یک فرد را اندازه گیری کنیم .
اما افسردگی چه ارتباطی با "امتناع تفکر" دارد ؟ نحوه کارکرد ذهن ، نحوه اندیشیدن ما و محتوای تفکر و اندیشه مان با خلق و خوی مان ، یعنی با افسرده یا شاد و سرزنده بودن مان ارتباط مستقیم دارد . در اشعار منسوب به مولوی داریم :
ای برادر تو همه اندیشه ای ، مابقی خود استخوان و ریشه ای .... گر بود اندیشه ات گل گلشنی ، ور بود خاری تو هیمه گلخنی
یا عرفانی تر ، منسوب به هم او داریم :
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است ، بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم
همان گونه که می بینیم شاعر ، بجز شناخت و واصل شدن به حقیقت چیز دیگری را با ارزش نمی داند .
به تعبیر روانشناختی آن می توان گفت : هیچ چیز جز دریافت و ادراک و شناخت واقعیت و حقیقت نمی تواند انگیزش هیجانی در وی ایجاد کند .
بنابراین افسردگی و دلمردگی ، دایم عزادار بودن ! ، غمگینی ادبیات مان ، مویه بودن موسیقی سنتی مان ( بویژه پس از انقلاب) ، غم و دل مردگی یا آن روی سکه : خشونت ، نفرت ، نفرین ، خودآزاری ، خودبراندازی ، دیگر کشی ، ... همه این ها به نوعی با اندیشه مان و محتوای آن مربوط می باشد .
همان گونه که پیش تر نیز نوشتم : دل مسکین چرا غمگین نباشد ، که در عالم نیابد دلربایی (عراقی)
نوروترانسمیترها (پیام رسان های عصبی) هورمون هایی هستند که خلق و خوی انسان را کنترل می کنند ، یعنی مثلا بالاتر بودن دوپامین (یکی از نوروترانسمیترها) نشانه بالاتر بودن خلق یعنی پایین تر بودن میزان افسردگی یا بالاتر بودن انرژی روانی فرد می باشد .
بنابراین می توان گفت ورزش باعث کاهش افسردگی می شود . در این رابطه نوشتم :
در نگاه اول این تحقیق نیز همانند بیشمار مطالعات و سفارشات ( حتی توسط فالگیرها ، رمال ها ، جن گیر ها ، مدعیان عرفان ، مدعیان برتری طب سنتی و روش های مبهم و موهوم ! بر طب مدرن و علمی ، و بسیاری دیگر ) تاکید می کند :
"ورزش کردن می تواند افسردگی را کاهش دهد" .
اما در این مطالعه در باره موارد دیگری نیز گفتگو شده است .
-چرا مغز در حین ورزش جسمی بیش از هنگامی که فرد کار ذهنی مستقیم مانند شطرنج و ... انجام می دهد ، انرژی بیشتری مصرف می کند ؟
-در مورد حالت تهی شدن از انرژی در حین ورزش یا بلافاصله پس از آغاز ورزش نیز گفتگو کرده است .
به هر حال این ها نکات بسیار اساسی و مهمی هستند . هنوز پاسخ چندان دقیق و روشنی برای شان یافت نشده است .
البته محققان نظر داده اند علت مصرف بیش از اندازه انرژی در آن زمان شاید این باشد که مغز در حال ساخت نوروترانسمیترها که باعث بالا رفتن خلق ( کاهش افسردگی ) می گردند باشد . اما بهتر است بگوییم یکی از کارهایی که در این شرایط مغز انجام می دهد این است (تولید بیشتر هورمون ها ) .
هنگام ورزش کردن خودآگاهی و توجه فرد در بالاترین حد قرار دارد یعنی به طور کامل در حالت آمادگی ذهنی و جسمی و آگاهی کامل از کارکرد تک تک اعضای بدن قرار دارد . در حالی که مثلا هنگام بازی شطرنج آگاهی جسمی چندانی مورد نیاز نیست . ذهن ناگزیر نیست توجه و تمرکزی نسبت به محل قرار گرفتن دست ها ، پاها ، طرز قرار گرفتن اندام ها و سایر پارامترها داشته باشد .
همچنین هنگام ورزش کردن به نسبت افزایش سرعت و قدرت و تعداد اندام های درگیر در آن ورزش بخصوص ، لازم است هشیاری و مراقبت نیز برای پیشگیری از آسیب افزایش یابد . بنابراین به خودی خود میزان انرژی مصرفی مغز بیشتز از حالتی است که یک مسئله ریاضی را در حالت ریلکس کامل و بدون آمادگی و درگیر بودن جسم حل می کنیم . گمان کنم ورزش کردن حتی بیش از کار کردن با ماشین آلاتی که کار با آنها به هشیاری نیاز دارد باعث آمادگی و تمرکز ذهن و در نتیجه مصرف انرژی بیشتر توسط مغز گردد ، زیرا در هنگام کار با ابزار دقیق شاید جسم خود فرد در معرض آسیب قرار نداشته باشد . بر این سیاق موتورسیکلت سواری بیش از اتومبیل سواری نیازمند تمرکز ذهنی بوده و شاید در صورت اندازه گیری مصرف انرژی توسط مغز در حالت اول بیشتر از حالت دوم باشد ؟.
--------------- بدین ترتیب به تدریج موضوع به مطالعات اجتماعی ما در مورد "امتناع تفکر" نزدیک تر می شود .
برای کاربردی کردن یک نظریه فلسفی بایستی آن را با وضعیت ارگانیک و فیزیولوژی انسان مربوط ساخت ، قابل اندازه گیری ساخت . یعنی ما بایستی بتوانیم با روش های آزمایشگاهی یا پرسشنامه ای میزان "امتناع تفکر" یک فرد را اندازه گیری کنیم .
اما افسردگی چه ارتباطی با "امتناع تفکر" دارد ؟ نحوه کارکرد ذهن ، نحوه اندیشیدن ما و محتوای تفکر و اندیشه مان با خلق و خوی مان ، یعنی با افسرده یا شاد و سرزنده بودن مان ارتباط مستقیم دارد . در اشعار منسوب به مولوی داریم :
ای برادر تو همه اندیشه ای ، مابقی خود استخوان و ریشه ای .... گر بود اندیشه ات گل گلشنی ، ور بود خاری تو هیمه گلخنی
یا عرفانی تر ، منسوب به هم او داریم :
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است ، بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم
همان گونه که می بینیم شاعر ، بجز شناخت و واصل شدن به حقیقت چیز دیگری را با ارزش نمی داند .
به تعبیر روانشناختی آن می توان گفت : هیچ چیز جز دریافت و ادراک و شناخت واقعیت و حقیقت نمی تواند انگیزش هیجانی در وی ایجاد کند .
بنابراین افسردگی و دلمردگی ، دایم عزادار بودن ! ، غمگینی ادبیات مان ، مویه بودن موسیقی سنتی مان ( بویژه پس از انقلاب) ، غم و دل مردگی یا آن روی سکه : خشونت ، نفرت ، نفرین ، خودآزاری ، خودبراندازی ، دیگر کشی ، ... همه این ها به نوعی با اندیشه مان و محتوای آن مربوط می باشد .
همان گونه که پیش تر نیز نوشتم : دل مسکین چرا غمگین نباشد ، که در عالم نیابد دلربایی (عراقی)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر