۱۳۹۵ فروردین ۱۵, یکشنبه

جنگ تمدن ها ، چرا ؟

چرا جنگ ؟
تمدن ها ناگزیر از جنگیدن با یکدیگر هستند ، در غیر این صورت همواره ناگزیر اند به یکدیگر بیاندیشند و این همان رخدادی است که از آن بیمناک هستند ، مقایسه خود با دیگری ! .
در وحشت زایل شدن تصورات شان ، پنبه شدن  آن چه خود (به تنهایی)  بافته اند (هنر نزد ایرانیان است و بس ! ، ... ) و سر هم کرده اند ، ناگزیر ، همواره بایستی در حال حرکت باشند : 
این الزام و اجبار به "حرکت" ، عدم تامل ، ... را  اقبال لاهوری  شاعر معاصری که شهرت اش را مدیون   اندیشه های ضد غربی اش می باشد بدین بیان آورده است :‌
موج ز خود رفته ای تیز  خرامید  گفت   :       هستم ، اگر می روم ، گر نروم  نیستم !
رفتن ، حرکت در شرق از این نوع حرکت است :
تحرکاتِ  ( داعش ، سپاه صحابه ، سپاه صفوی ، طالبان ، ... ) . 
 همواره در خلسه ذهنی و جسمی ، رخوت و آرامش افیون ، یا :  شور مانیایی هجوم  . 
 شعر دیگری از اقبال لاهوری بخوبی فقدان منطق و بی دلیلی این دشمنی و روی گردانی مبالغه آمیز و پر رنگ و لعاب و عتاب با غرب را نمایان می سازد : 
            
آنچه از خاک تو رُست ای مرد حرّ       آن فروش و آن بپوش و آن بخور
آن جهان‌بینان که خود را دیده‌اند       خود گلیم خویش را بافیده‌اند
اى امین دولت تهذیب و دین       اّن ید بیضا براّر از اّستین
خیز و از کار اُمم بگشا گره       نقشه اَفرنگ را از سر بنه
نقشى از جمعیت خاور فکن       واستان خود را ز دست اهرمن
اى اسیر رنگ، پاک از رنگ شو       مؤمن خود، کافر افرنگ شو
رشتهٔ سود و زیان در دست توست       اّبروى خاوران در دست توست
اهل حق را زندگى از قوّت است       قوّت هر ملّت از جمعیت است
دانى از افرنگ و از کار فرنگ       تا کجا در بند زُنّار فرنگ؟
زخم از او، نشتر از او، سوزن از او       ما و جوى خون و امید رفو؟
گر تو مى‌دانى حسابش را درست       از حریرش نرمتر، کرباس توست
بوریاى خود به قالینش مده       بیدق خود را به فرزینش مده
هوشمندى از خُم او مِى نخورد       هر که خورد، اندر همین میخانه مُرد
..

هیچ نظری موجود نیست: