چرا جنگ ؟
تمدن ها ناگزیر از جنگیدن با یکدیگر هستند ، در غیر این صورت
همواره ناگزیر اند به یکدیگر بیاندیشند و این همان رخدادی است که از آن
بیمناک هستند ، مقایسه خود با دیگری ! .
در وحشت زایل شدن تصورات شان ، پنبه شدن آن چه خود (به تنهایی) بافته اند (هنر نزد ایرانیان است و بس ! ، ... ) و سر هم کرده اند ، ناگزیر ، همواره بایستی در حال
حرکت باشند :
این الزام و اجبار به "حرکت" ، عدم تامل ، ... را اقبال لاهوری شاعر معاصری که شهرت اش را مدیون اندیشه های ضد غربی اش می باشد بدین بیان آورده است :
موج ز خود رفته ای تیز خرامید گفت : هستم ، اگر می روم ، گر نروم نیستم !
رفتن ، حرکت در شرق از این نوع حرکت است :
تحرکاتِ ( داعش ، سپاه صحابه ، سپاه صفوی ، طالبان ، ... ) .
همواره در خلسه ذهنی و جسمی ، رخوت و آرامش افیون ، یا : شور مانیایی هجوم .
شعر دیگری از اقبال لاهوری بخوبی فقدان منطق و بی دلیلی این دشمنی و روی گردانی مبالغه آمیز و پر رنگ و لعاب و عتاب با غرب را نمایان می سازد :
آنچه از خاک تو رُست ای مرد حرّ | آن فروش و آن بپوش و آن بخور | |
آن جهانبینان که خود را دیدهاند | خود گلیم خویش را بافیدهاند | |
اى امین دولت تهذیب و دین | اّن ید بیضا براّر از اّستین | |
خیز و از کار اُمم بگشا گره | نقشه اَفرنگ را از سر بنه | |
نقشى از جمعیت خاور فکن | واستان خود را ز دست اهرمن | |
اى اسیر رنگ، پاک از رنگ شو | مؤمن خود، کافر افرنگ شو | |
رشتهٔ سود و زیان در دست توست | اّبروى خاوران در دست توست | |
اهل حق را زندگى از قوّت است | قوّت هر ملّت از جمعیت است | |
دانى از افرنگ و از کار فرنگ | تا کجا در بند زُنّار فرنگ؟ | |
زخم از او، نشتر از او، سوزن از او | ما و جوى خون و امید رفو؟ | |
گر تو مىدانى حسابش را درست | از حریرش نرمتر، کرباس توست | |
بوریاى خود به قالینش مده | بیدق خود را به فرزینش مده | |
هوشمندى از خُم او مِى نخورد | هر که خورد، اندر همین میخانه مُرد |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر