ظرفیت یاوه گویی عرفانی
چرا ظرفیت یاوه گویی در ادبیات به اصطلاح عرفانی افزایش می یابد ؟
========================================================
خوشبختانه گرفتاری ما در آغاز یک گفتگو بر بستری علمی و پژوهشی چندان به درازا نکشید .
استاد آرامش دوستدار یادداشت کوچکی در صفحه فیس بوک شان نهادند که در قسمتی از آن چنین آورده اند :
"در دین عرفانی ما با عكس این امر مواجه می شویم. بدین معنی كه این نیستی نیست كه من را از جهان و خدا جدا میسازد و «راز» جهان و سّر الهی را بر من مكتوم میدارد، بلكه این هستی من است. این من هستم كه در آزمندیِ فردیت خود و نسبت به جهان، محجوب شناسایی خدا می مانم. (۱). آنچه در بینش عرفانی باید شناخته شود قدسی است نه جهان، نه جهان كه در ماهیت خود به منزلهی مانع شناسایی من از خدا بر من شناخته است و مآلاً رازی ندارد كه بر من مستور ماند. شناسایی من از قدسی در اتحاد با او و اتحاد با او در رفع و نیستگاری جهان صورت میگیرد. به همین جهت وصال قدسی و نیستگاری جهان هستی در بینش عرفانی یكی است. (۲). رابطهی عرفانی با خدا در نیستی جهان است و نیستی جهان با نفی من، یعنی با نیستگاری من میسّر میگردد. نیستی من یعنی نیستی جهان و این هر دو یعنی هستی من در خدا.
وقتی میگوییم جهان در واقع برای انسان عرفانی مورد شناسایی نیست، بلكه مانع شناسایی است، و شناسایی همانا شناسایی او از قدسی است، معنیاش این است كه انسان عرفانی در اصل و مستقیماً معطوف قدسی است و ناظر بر اوست و از اینرو باید جهان هستی را به عنوان حایل از میان خود و قدسی بردارد. بدین معنی انسان عرفانی از نیستی به هستی الهی میرسد و انسان پیامبری از نیستی به هستی خود. آنچه اساسیست این است كه نیستی در پندار عرفانی آن است كه انسان و خدا را یگانه میسازد، و برعكس در پندار پیامبری نیستی آن است كه انسان و خدا را دوگانه میکند. شناسایی برای انسان عرفانی همانا یگانگی با خداست، و دوگانگی با خدا برای انسان پیامبری همانا عدم امكان شناسایی به طور كلی است. برحسب پندار عرفانی فقط یك شناسایی وجود دارد و آن شناسایی از آن خداست و ناظر بر خدا. به این شناسایی است كه انسان عرفافی باید دست یابد. برحسب پندار پیامبری، برای انسان اساساً شناسایی ممكن نیست. شناسایی از آن خدا هرگز ارتباطی با انسان ندارد، و شناسایی ناظر بر خدا نیز در نفس خود مطلقاً محال است. میماند مسئلهی شناسایی جهان برای انسان. انسان دین پیامبری نمی تواند جهان را بشناسد مگر از طریق كلام قدسی و در حد طاقت خود به تعین الهی ـ و این شناسایی و دانستگی صرفاً استخباری است ـ و خدا را هرگز نخواهد شناخت، چون خدا برای او ناشناختنی است و این نادانستگی، مطلق است. بدینگونه میتوان گفت: در دین پیامبری، جهان آن چیزی است كه شناساییاش منحصراً در كلام الهی است و كلام الهی آن حقیقت قدسی است كه معنایش برای انسان نادانستنیست. در مقابل، جهان در ماهیت خود برای دین عرفانی همیشه از پیش شناخته است به منزلهی رنج و به منزلهی حایل میان انسان و قدسی. در حدی كه مسئلهی شناسایی مطرح باشد، شناسایی حقیقی برای انسان عرفانی یعنی شناختن خدا. اما برای انسان پیامبری شناسایی آن است كه فقط خدا دارد. به همین جهت هم انسان عرفانی و هم انسان پیامبری باید عاری از علم به معنای انسانی آن باشند. علم به معنای انسانی آن عاطف بر جهان است و بس ."
بنابراین , نمی دانم آیا می توان چنین گفت :
عارف (شناسنده) در عرفان (شناخت) ما کسی است که در واقع شناخت ( عرفان ) را متوقف کرده باشد ! ؟ .
نیازی به یادآوری نیست که رد پای همه کارتوانی , هذیان توانایی بی منتهی , را در لا به لای این عبارات می توانیم بیابیم :
" ... و بالاتر از این مقام و منزلت را، یکی از شاگردان و پیروان بیقرار و بنام او[۳] برای ولیامر قائل شده و میگوید: ولیفقیه تنها آن نیست که صاحباختیار بلامعارض در تصرف در اموال و نفوس مردم و خودمختار در تصرف در احکام و شرایع الهی میباشد، بلکه ارادۀ او حتی در توحید و شرک ذات باری تعالی نیز مؤثر است و اگر بخواهد میتواند حکم تعطیل توحید را صادر نماید و یگانگی پروردگار را در ذات یا در پرستش محکوم به تعطیل اعلام دارد ... "
چرا ظرفیت یاوه گویی در ادبیات به اصطلاح عرفانی افزایش می یابد ؟
========================================================
خوشبختانه گرفتاری ما در آغاز یک گفتگو بر بستری علمی و پژوهشی چندان به درازا نکشید .
استاد آرامش دوستدار یادداشت کوچکی در صفحه فیس بوک شان نهادند که در قسمتی از آن چنین آورده اند :
"در دین عرفانی ما با عكس این امر مواجه می شویم. بدین معنی كه این نیستی نیست كه من را از جهان و خدا جدا میسازد و «راز» جهان و سّر الهی را بر من مكتوم میدارد، بلكه این هستی من است. این من هستم كه در آزمندیِ فردیت خود و نسبت به جهان، محجوب شناسایی خدا می مانم. (۱). آنچه در بینش عرفانی باید شناخته شود قدسی است نه جهان، نه جهان كه در ماهیت خود به منزلهی مانع شناسایی من از خدا بر من شناخته است و مآلاً رازی ندارد كه بر من مستور ماند. شناسایی من از قدسی در اتحاد با او و اتحاد با او در رفع و نیستگاری جهان صورت میگیرد. به همین جهت وصال قدسی و نیستگاری جهان هستی در بینش عرفانی یكی است. (۲). رابطهی عرفانی با خدا در نیستی جهان است و نیستی جهان با نفی من، یعنی با نیستگاری من میسّر میگردد. نیستی من یعنی نیستی جهان و این هر دو یعنی هستی من در خدا.
وقتی میگوییم جهان در واقع برای انسان عرفانی مورد شناسایی نیست، بلكه مانع شناسایی است، و شناسایی همانا شناسایی او از قدسی است، معنیاش این است كه انسان عرفانی در اصل و مستقیماً معطوف قدسی است و ناظر بر اوست و از اینرو باید جهان هستی را به عنوان حایل از میان خود و قدسی بردارد. بدین معنی انسان عرفانی از نیستی به هستی الهی میرسد و انسان پیامبری از نیستی به هستی خود. آنچه اساسیست این است كه نیستی در پندار عرفانی آن است كه انسان و خدا را یگانه میسازد، و برعكس در پندار پیامبری نیستی آن است كه انسان و خدا را دوگانه میکند. شناسایی برای انسان عرفانی همانا یگانگی با خداست، و دوگانگی با خدا برای انسان پیامبری همانا عدم امكان شناسایی به طور كلی است. برحسب پندار عرفانی فقط یك شناسایی وجود دارد و آن شناسایی از آن خداست و ناظر بر خدا. به این شناسایی است كه انسان عرفافی باید دست یابد. برحسب پندار پیامبری، برای انسان اساساً شناسایی ممكن نیست. شناسایی از آن خدا هرگز ارتباطی با انسان ندارد، و شناسایی ناظر بر خدا نیز در نفس خود مطلقاً محال است. میماند مسئلهی شناسایی جهان برای انسان. انسان دین پیامبری نمی تواند جهان را بشناسد مگر از طریق كلام قدسی و در حد طاقت خود به تعین الهی ـ و این شناسایی و دانستگی صرفاً استخباری است ـ و خدا را هرگز نخواهد شناخت، چون خدا برای او ناشناختنی است و این نادانستگی، مطلق است. بدینگونه میتوان گفت: در دین پیامبری، جهان آن چیزی است كه شناساییاش منحصراً در كلام الهی است و كلام الهی آن حقیقت قدسی است كه معنایش برای انسان نادانستنیست. در مقابل، جهان در ماهیت خود برای دین عرفانی همیشه از پیش شناخته است به منزلهی رنج و به منزلهی حایل میان انسان و قدسی. در حدی كه مسئلهی شناسایی مطرح باشد، شناسایی حقیقی برای انسان عرفانی یعنی شناختن خدا. اما برای انسان پیامبری شناسایی آن است كه فقط خدا دارد. به همین جهت هم انسان عرفانی و هم انسان پیامبری باید عاری از علم به معنای انسانی آن باشند. علم به معنای انسانی آن عاطف بر جهان است و بس ."
بنابراین , نمی دانم آیا می توان چنین گفت :
عارف (شناسنده) در عرفان (شناخت) ما کسی است که در واقع شناخت ( عرفان ) را متوقف کرده باشد ! ؟ .
نیازی به یادآوری نیست که رد پای همه کارتوانی , هذیان توانایی بی منتهی , را در لا به لای این عبارات می توانیم بیابیم :
" ... و بالاتر از این مقام و منزلت را، یکی از شاگردان و پیروان بیقرار و بنام او[۳] برای ولیامر قائل شده و میگوید: ولیفقیه تنها آن نیست که صاحباختیار بلامعارض در تصرف در اموال و نفوس مردم و خودمختار در تصرف در احکام و شرایع الهی میباشد، بلکه ارادۀ او حتی در توحید و شرک ذات باری تعالی نیز مؤثر است و اگر بخواهد میتواند حکم تعطیل توحید را صادر نماید و یگانگی پروردگار را در ذات یا در پرستش محکوم به تعطیل اعلام دارد ... "
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر