۱۳۹۶ آبان ۶, شنبه

چرا انسان مداری ؟

چرا انسان مداری یگانه و تنها را مبارزه با  سلطه فلسفه اربابان  ادیان ساخت یافته و سایر فلسفه هایی که در دوران برده داری یا به تازگی برای سلطه انسان بر انسان  (و نیز سایر منابع ) ساخته و پرداخته  شده اند می باشد ؟ 



نوع آدمی زاد  , برای تصرف بی چون و چرا و بی حد و مرز در منابع طبیعی موجود روی کره زمین , ابتدا ناگزیر بوده است خود را متمایز از سایر جانداران و بویژه جانوران موجود بداند .
جانورانی که هر یک قلمرویی دارند , نیازهایی داشته و برای در اختیار گرفتن این منابع با انسان ها مبارزه کرده و هنوز می کنند .
بنابراین همانند سایر سلطه ها , سنگ بنای سلطه بر طبیعت با متمایز دانستن انسان از سایر رقبا  آغاز می گردد .
همین الگو را در فاشیسم , نژاد پرستی و سایر فلسفه های سلطه نیز مشاهده می کنیم .
در مرحله بعدی ناگزیر , بخاطر محدودیت منابع , بایستی بین خودی با غیر خودی , شیعه و سنی ,  هم خانواده , همشهری , هم رنگ , هم رای , هم شیر ! , هم درس , و دیگران خط کشی کرد .
این نیاز زیربنای ساخت سایر مفاهیم از قبیل : کافر و مسلمان , یهودی و غیر یهودی , انسان برگزیده و انسان غیر برگزیده , بت پرست و موحد , یگانه پرست و مشرک , سفید و سیاه ,  و حتی :  متمدن و غیر متمدن  گردیده است .
فلسفه حاکم بر ادیان , مذاهب , مکاتب عرفانی ( اعم از نوظهور یا دیرظهور! ) , اخلاقیات , سلوک , و حتی هر قانون تنظیم کننده روابط بین انسان ها با یکدیگر این گونه پدید آمده اند .
فلسفه تمایز و برتری انسان سنگ زیرین سایر فلسفه هایی است که به یکی حق سلطه ( سلطنت , ولایت , قیمومیت , حکومت , سرپرستی ,  یا تجاوز و تصرف در احوال ) به دیگری را می دهد .
کسانی که فلسفه تصرف در احوال دیگران با اتکا به پندارهای مذهبی , علمی , اجتماعی و ... را بر می ساخته اند , هیچ گاه نمی توانسته اند فارغ و مستقل از این باور ( توهم ) اولیه حرکت کنند .
در شعری از مولوی می بینیم :
من جمادی بودم و نامی شدم .... و ز نما مردم به حیوان سر زدم  ..... زحیوان مردم و آدم شدم  ....
البته بی تردید مولوی در پی اثبات تئوری تکامل نبوده است ! , بلکه وی مامور و مقرری بگیر بوده است که سلطه حاکمان را به اشکال مورد قبول مردم زمانه مانند دین  ( خلافت دینی ) , یا قانون برگرفته از دین (فقه) را تئوریزه و توجیه نماید ( همانند : فردوسی , حافظ , سعدی , و سایرین ) .
بنابراین ناگزیر بوده است از پله اول که تمایز بین انسان و حیوان است آغاز کند .
در تهدید به خودسوزی , خودبراندازی , آتش افروزی , اربابان مذاهب صرفا با این که کسی می آید که تا "رکاب اسب اش را خون فرا خواهد گرفت"  اکتفا نمی کنند بلکه تا جایی پیش می روند که جهان را تهدید به نابودی می کنند :
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد . حافظ
دل قوی دار که بنیان بقا محکم از اوست  . سعدی ( بنابراین اگر خودش یا نماینده اش روی زمین بخواهد ممکن است محکم تباشد !) .
و لا یووده حفظهما و هو العلی العظیم  . آیه الکرسی
دئینه کئچیرد اولدوزلاری الکدن. قوی تؤکولسون، بو یئر اوزی داغیلسین  . شهریار ( بگو ستاره ها را غربال کن تا بریزند و زمین نابود شود . ) .
لو لاک محمد : لما خلقت الافلاک . ( حدیث : اگر تو (محمد ) نبودی , افلاک را خلق نمی کردم ) .
یا همه عالم بگیریم یا بر عالم پی زنیم  . شعر ؟
اوتاد ارض , واسطه فیض ( کسی که اگر نباشد فیض به زمین نمی رسد ) و ... 
این ها همه شاید روش های دیگر بیان این تهدید برای اعجاب و تسلیم دیگران به الگو و قواعد برساخته شده بوده است .
اما , خوشبختانه هیچ گاه علنی و آشکار انسانیت را تهدید به فنا نکرده اند .
حتی برای سلب حق و یا سلب مصونیت ابتدا افراد جامعه (رقبا) را به رتبه ای پایین تر از انسان تنزل بخشیده و سپس :
اولئک کالانعام بل هم اضل  ( آن ها مانند چهارپایان بلکه گمراه ترند . ) .
...
بلکه , در این مورد مصداق را تغییر داده اند ! ؟ .  
و این شدنی نیست مگر با وجود سازمان متشکل ( از متخصصانی که وظیفه شان تغییر معانی الفاظ می باشد )  و اقبال عمومی .

هیچ نظری موجود نیست: