چهل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت
تدبیر ما به دست شراب دو ساله بود ( حافظ ) .
قصد داشتم گفتگویی را با این مطلع آغاز کنم , اما بهتر دیدم که بگویم :
بهتر است از سخنان مبهم و دو پهلو در گفتگو پرهیز کنیم و هر گفتگو را با مسائل ملموس و مشهود و قابل تجربه و آزمایش آغاز کرده و با نتیجه گیری منطقی به پایان بریم ,
زیرا این سخنان که تقریبا همه ادبیات و متون ما از آن انباشته می باشد , همگی مستعد و ابزار فرافکنی و بزرگ منشی فرافکنانه می باشند .
به خصوص اشعار حضرت حافظ یا بهتر بگویم : اشعاری که منسوب به حافظ می باشد .
دلیل این که همه ما چند بیتی از حافظ را از بر داریم این است که تقریبا همگی فرافکنی می کنیم و اشعار ایشان برای یک ذهن فرافکن ابزار و وسیله را فراهم می کند .
آنان که خاک را ...
آن که دایم هوس سوختن ما می کرد ...
با مدعی مگویید اسرار ...
برو این دام بر مرغی دگر نه , که عنقا را بلند است ...
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم ...
بقیه متون و ادبیات نیز به همچنین :
از این که :
دوست و دشمن , "ساده لوح" و تیز هوش و خدعه کار ! , از مطهری تا علی شریعتی , از معاویه تا خود حضرت علی ! ( آن علی که ما در ذهن مان برساخته ایم نه علی ابن ابیطالب یا معاویه بن ابی سفیان ) , همگی خود را "علی گونه" می پندارند و محسود دشمنان واقع گشته اند بخاطر حقانیت و برحق بودن خودشان ,
گرفته ,
تا : والذین یرائون , والذین ... , .
تا : قاسطین , مارقین , ناکثین , فتنه گران , بی بصیرت ها , عوام , مرفهین بی درد و ... .
تا : آنجا که خود را "هیچِ هیچ" نام می نهند که در عالم عرفان ( آنچه خودشان عرفان نامیده اند ) هیچِ هیچ یک چیزی در حد "بزرگتر از همه چیز" , گونه ای "خداوندگاری" می باشد :
بنده را نام خویشتن نبود , هر چه ما را نام نهند آنیم ! (سعدی )
این یعنی نهایت بی اعتنایی به قواعد زندگی اجتماعی و مراتب اکتسابی , و بی اهمیت بودن افکار عمومی و بالاتر از همگان بودن !
بالاتر از هر چه بتوان بر آن نامی نهاد ! .
تا آن حکایت : ... آن مگس هم تویی , ما خود هیچ نیستیم ! ( ابوسعید ابوالخیر )
یعنی بالاتر از آن هستیم که بتوان مقداری برای آن قائل شد و آن را با وزن کردن محدود به مقداری معین نمود ( هر چند مقدار عظیمی باشد ! ) .
آنچه اندر وصف ناید آن شوم ( مولوی) .
این گونه است که همه در آرزوی غیر قابل وصف بودن , غیر قابل تحدید و اندازه بودن , مطلق بودن , قدرت مطلقه داشتن , ( وکیل نبودن بلکه ولی بودن (ولایت)) , برتر و والاتر از هر چه بتوان تصور کرد , بودن می سوزند .
در کل ادبیات ما نوعی "هویت ابری" برای فرد فراهم می کند که بدون اعتنا به قراردادی که با دیگران دارد , بی اعتنا به ضوابط اجتماعی ( حتی شرعیات و اصول دین ) , هر چه می خواهد برای خود تجویز کند .
مانند فقیه ای که خود استباط می کند که حکم خدا چیست و همان را در مورد خودش و دیگران اعمال می کند و هر وقت لازم باشد خودش استنباط خودش را تغییر می دهد و با مردمان و دنیا رویه دیگری در پیش می گیرد ! .
در هنگام استدلال , آن ها را به آنچه خودشان را بدان ملزم می دانند ( قاعده فقهی الزام ) , ملزم می کند , اما اگر لازم باشد , همان الزامات را زیر پا می نهد و دیگران را به قرآن و سنت ( استنباط خودش از قرآن و سنت ! ) ملزم می کند ! .
دایره بسته ای که مجری و قاضی و عامل و ناظر .... همه یک نفر هستند و منبع همه الهامات البته خداوند است که ارتباط فرد با وی نیز باز در انحصار خودش می باشد .
این یعنی : یک دنیای یک نفره ! .
و این دنیای یک نفره , حالات مَپُرس ( کسی به آن راه ندارد ) , غیر پاسخگو , برای هر کس از یک فرد عامی و بیسواد گرفته تا دانشمند و فقیه , بازاری و کاسب , نظامی و غیره , به مدد ادبیات و تفکر و فرهنگ ایرانی اسلامی (قرائت ما از اسلام ) برای هر کسی قابل ایجاد می باشد .
در چنین دنیایی هیچ کس حرف دیگری را نمی فهمد و اصلا قبول ندارد , ناگزیر همه روابط اجتماعی بر پایه زور بنا نهاده می شوند و البته برای توجیه زور از همان ادبیات و تاریخ و مذهب استفاده می شود .
در چنین فرهنگی این که همه مردمان ناگزیر از تبعیت از یک تن باشند , شدنی می شود .
این که سخن یک فرد "فصل الخطاب" باشد امکان پذیر می گردد .
این که فرد ورای قانون و الزامات زندگی اجتماعی و واقعیات مشهود باشد میسر می گردد .
https://www.youtube.com/watch?v=Pz56COBRu_s
تدبیر ما به دست شراب دو ساله بود ( حافظ ) .
قصد داشتم گفتگویی را با این مطلع آغاز کنم , اما بهتر دیدم که بگویم :
بهتر است از سخنان مبهم و دو پهلو در گفتگو پرهیز کنیم و هر گفتگو را با مسائل ملموس و مشهود و قابل تجربه و آزمایش آغاز کرده و با نتیجه گیری منطقی به پایان بریم ,
زیرا این سخنان که تقریبا همه ادبیات و متون ما از آن انباشته می باشد , همگی مستعد و ابزار فرافکنی و بزرگ منشی فرافکنانه می باشند .
به خصوص اشعار حضرت حافظ یا بهتر بگویم : اشعاری که منسوب به حافظ می باشد .
دلیل این که همه ما چند بیتی از حافظ را از بر داریم این است که تقریبا همگی فرافکنی می کنیم و اشعار ایشان برای یک ذهن فرافکن ابزار و وسیله را فراهم می کند .
آنان که خاک را ...
آن که دایم هوس سوختن ما می کرد ...
با مدعی مگویید اسرار ...
برو این دام بر مرغی دگر نه , که عنقا را بلند است ...
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم ...
بقیه متون و ادبیات نیز به همچنین :
از این که :
دوست و دشمن , "ساده لوح" و تیز هوش و خدعه کار ! , از مطهری تا علی شریعتی , از معاویه تا خود حضرت علی ! ( آن علی که ما در ذهن مان برساخته ایم نه علی ابن ابیطالب یا معاویه بن ابی سفیان ) , همگی خود را "علی گونه" می پندارند و محسود دشمنان واقع گشته اند بخاطر حقانیت و برحق بودن خودشان ,
گرفته ,
تا : والذین یرائون , والذین ... , .
تا : قاسطین , مارقین , ناکثین , فتنه گران , بی بصیرت ها , عوام , مرفهین بی درد و ... .
تا : آنجا که خود را "هیچِ هیچ" نام می نهند که در عالم عرفان ( آنچه خودشان عرفان نامیده اند ) هیچِ هیچ یک چیزی در حد "بزرگتر از همه چیز" , گونه ای "خداوندگاری" می باشد :
بنده را نام خویشتن نبود , هر چه ما را نام نهند آنیم ! (سعدی )
این یعنی نهایت بی اعتنایی به قواعد زندگی اجتماعی و مراتب اکتسابی , و بی اهمیت بودن افکار عمومی و بالاتر از همگان بودن !
بالاتر از هر چه بتوان بر آن نامی نهاد ! .
تا آن حکایت : ... آن مگس هم تویی , ما خود هیچ نیستیم ! ( ابوسعید ابوالخیر )
یعنی بالاتر از آن هستیم که بتوان مقداری برای آن قائل شد و آن را با وزن کردن محدود به مقداری معین نمود ( هر چند مقدار عظیمی باشد ! ) .
آنچه اندر وصف ناید آن شوم ( مولوی) .
این گونه است که همه در آرزوی غیر قابل وصف بودن , غیر قابل تحدید و اندازه بودن , مطلق بودن , قدرت مطلقه داشتن , ( وکیل نبودن بلکه ولی بودن (ولایت)) , برتر و والاتر از هر چه بتوان تصور کرد , بودن می سوزند .
در کل ادبیات ما نوعی "هویت ابری" برای فرد فراهم می کند که بدون اعتنا به قراردادی که با دیگران دارد , بی اعتنا به ضوابط اجتماعی ( حتی شرعیات و اصول دین ) , هر چه می خواهد برای خود تجویز کند .
مانند فقیه ای که خود استباط می کند که حکم خدا چیست و همان را در مورد خودش و دیگران اعمال می کند و هر وقت لازم باشد خودش استنباط خودش را تغییر می دهد و با مردمان و دنیا رویه دیگری در پیش می گیرد ! .
در هنگام استدلال , آن ها را به آنچه خودشان را بدان ملزم می دانند ( قاعده فقهی الزام ) , ملزم می کند , اما اگر لازم باشد , همان الزامات را زیر پا می نهد و دیگران را به قرآن و سنت ( استنباط خودش از قرآن و سنت ! ) ملزم می کند ! .
دایره بسته ای که مجری و قاضی و عامل و ناظر .... همه یک نفر هستند و منبع همه الهامات البته خداوند است که ارتباط فرد با وی نیز باز در انحصار خودش می باشد .
این یعنی : یک دنیای یک نفره ! .
و این دنیای یک نفره , حالات مَپُرس ( کسی به آن راه ندارد ) , غیر پاسخگو , برای هر کس از یک فرد عامی و بیسواد گرفته تا دانشمند و فقیه , بازاری و کاسب , نظامی و غیره , به مدد ادبیات و تفکر و فرهنگ ایرانی اسلامی (قرائت ما از اسلام ) برای هر کسی قابل ایجاد می باشد .
در چنین دنیایی هیچ کس حرف دیگری را نمی فهمد و اصلا قبول ندارد , ناگزیر همه روابط اجتماعی بر پایه زور بنا نهاده می شوند و البته برای توجیه زور از همان ادبیات و تاریخ و مذهب استفاده می شود .
در چنین فرهنگی این که همه مردمان ناگزیر از تبعیت از یک تن باشند , شدنی می شود .
این که سخن یک فرد "فصل الخطاب" باشد امکان پذیر می گردد .
این که فرد ورای قانون و الزامات زندگی اجتماعی و واقعیات مشهود باشد میسر می گردد .
https://www.youtube.com/watch?v=Pz56COBRu_s
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر