۱۳۸۹ دی ۱۱, شنبه

برداشتی از نحوه آشنایی مولانا با شمس تبریزی

آورده اند روزی آنکه  به اختصار و از سر اضطرار  من باب استعار ، در این وجیزه  ، او را مولانا مینامیم ، بر محضر نشسته بود و فتاوایی چند تحریر میکرد خلق را ، درویشی شوریده  با لباسی ژنده  بر او وارد شد و نشست ( اختلاف است مورخین را که سلام کرد و نشست یا سلام نکرده نشست ! )  ، پس مولانا همچنان که رسم عالمانی است که در لباس دین کار اهل دنیا میکنند ، او را التفاطی ننمود  خود را مغروق در بحر ( استفتا و استغنا و سایر بحور که در این مقال نگنجد  ) ، نمایاند و  شاید با خود اندیشید : اگر چنان بنمایم که به کاری بس خطیر مشغولم و جز من کسی را علم و یارای دانستن معانی و تفاسیر این کلمات پیچیده و دشوار نباشد و این فقط من بدانم که کلمات  عسیر و مغلق  آنهم پس از مصرف اندکی ( اختلاف است بین یک یا دو نخود) عصیر   ، معنا کنم ، باشد که ارادت او در حق من فزونی یابد و چه بسا او را مالی باشد و قسمتی از آن را از یتیمی به زور ستانده و تجاوزی عظیم  نموده باشد ، علی ایحال ، از بهر خدای  ، این عذاب وجدان از او بستانم ، و آنگونه که بدانم حلال از حرام تفکیک و حلال را امانت به او دهم تا سال بعد و حرام  نیز که آن  من باشد و بدینگونه هر سال اندکی حرام از حلال بازشناسم .
باری ، شاید چنین بوده است که مولانا بر همین سیاق با خود می اندیشید که شمس تبریزی او را گفت یا شیخ این چه باشد ؟
و دیدگان بر وجیزه ای که بر رحلی بود دوخت .
مولانا به تحکم گفت : ای درویش تو این ندانی ! و تو را به کار ناید !
پس شمس دیدگان بر آن رساله دوخت وردی بخواند و آتش بر آن درگرفت !
مولانای داستان ما را حیرت ، غالب آمد و در بازار در پی شمس میدوید که ای حکیم این چه کرامت بود تو را ؟
گفت یا شیخ تو نیز ، این را ندانی ! ،  مولانا در او آویخت که رمز این کرامت با من بازگوی تا بدین سبب مریدان ( followers ) زیادت کنم ،و گر نگویی به سر هر کوی برزن بنشینم و بگویم که کرامات تو غیر اسلامی ! بود  شمس گفت : ای نکوکردار ! مرا حالتی است که طی الارض و طی الزمان کنم و در زمانهای بسیار دور در سرزمین بسیار بسیار دور ! مرا به اتهام جنون ،  سالی چند در تیمارستانی ، باری شهربند کرده بودند ، شنیدم حکیمی  (طبیب )  مریدان ( in term) را میگفت هر کس با شما پریشان گفت ، بر همان سیاق بدو پریشان گویید ، باشد که بصیرت ( insight ) یافته و دست از پریشان گویی بدارد ، اینک ای علامه دهر من نیز تو را پریشان گفتم تا دیگر سخنان بیهوده نگویی خلق خدای را !
این زمان که من این سخن با تو بازگویم : نوادگان شمس همچنان سخن پریشان با نوادگان و باقیماندگان آن علامه دهر ! گویند و هنوز آنان را افاقه ننموده جملگی به هذیان اندرند ، بدین گونه که حکیم فروید ( رحمه الله علیه) نیز نتواند سخن راست از پریشان بازشناسد !  .تمه 

داستان اصلی برگرفته از مناقب العارفین ، داستان دیدار شمس با مولانا
  
اضطرار= ترس ،  ژنده= مندرس ، پوسیده  ، عسیر= سخت ،  عصیر = شیره ( شیره تغلیظ شده و فشرده ، شیره تریاک ، تریاک مالیده شده سناتوری )  ، مغلق = دربسته  
از بهر خدای = for god's sake = انجام کاری برای رضای خدا = آنچه به نیت خدای باریتعالی کنند ، النهایه صورتحساب ( bill ) را خلق بپردازند !
شهربند = زندان = آنجا که  امروز به وقور  شهروندان  را برند ، هر که هشیار باشد !
insight = بینش

هیچ نظری موجود نیست: