آورده اند روزی آنکه به اختصار و از سر اضطرار من باب استعار ، در این وجیزه ، او را مولانا مینامیم ، بر محضر نشسته بود و فتاوایی چند تحریر میکرد خلق را ، درویشی شوریده با لباسی ژنده بر او وارد شد و نشست ( اختلاف است مورخین را که سلام کرد و نشست یا سلام نکرده نشست ! ) ، پس مولانا همچنان که رسم عالمانی است که در لباس دین کار اهل دنیا میکنند ، او را التفاطی ننمود خود را مغروق در بحر ( استفتا و استغنا و سایر بحور که در این مقال نگنجد ) ، نمایاند و شاید با خود اندیشید : اگر چنان بنمایم که به کاری بس خطیر مشغولم و جز من کسی را علم و یارای دانستن معانی و تفاسیر این کلمات پیچیده و دشوار نباشد و این فقط من بدانم که کلمات عسیر و مغلق آنهم پس از مصرف اندکی ( اختلاف است بین یک یا دو نخود) عصیر ، معنا کنم ، باشد که ارادت او در حق من فزونی یابد و چه بسا او را مالی باشد و قسمتی از آن را از یتیمی به زور ستانده و تجاوزی عظیم نموده باشد ، علی ایحال ، از بهر خدای ، این عذاب وجدان از او بستانم ، و آنگونه که بدانم حلال از حرام تفکیک و حلال را امانت به او دهم تا سال بعد و حرام نیز که آن من باشد و بدینگونه هر سال اندکی حرام از حلال بازشناسم .
باری ، شاید چنین بوده است که مولانا بر همین سیاق با خود می اندیشید که شمس تبریزی او را گفت یا شیخ این چه باشد ؟
و دیدگان بر وجیزه ای که بر رحلی بود دوخت .
مولانا به تحکم گفت : ای درویش تو این ندانی ! و تو را به کار ناید !
پس شمس دیدگان بر آن رساله دوخت وردی بخواند و آتش بر آن درگرفت !
مولانای داستان ما را حیرت ، غالب آمد و در بازار در پی شمس میدوید که ای حکیم این چه کرامت بود تو را ؟
گفت یا شیخ تو نیز ، این را ندانی ! ، مولانا در او آویخت که رمز این کرامت با من بازگوی تا بدین سبب مریدان ( followers ) زیادت کنم ،و گر نگویی به سر هر کوی برزن بنشینم و بگویم که کرامات تو غیر اسلامی ! بود شمس گفت : ای نکوکردار ! مرا حالتی است که طی الارض و طی الزمان کنم و در زمانهای بسیار دور در سرزمین بسیار بسیار دور ! مرا به اتهام جنون ، سالی چند در تیمارستانی ، باری شهربند کرده بودند ، شنیدم حکیمی (طبیب ) مریدان ( in term) را میگفت هر کس با شما پریشان گفت ، بر همان سیاق بدو پریشان گویید ، باشد که بصیرت ( insight ) یافته و دست از پریشان گویی بدارد ، اینک ای علامه دهر من نیز تو را پریشان گفتم تا دیگر سخنان بیهوده نگویی خلق خدای را !
این زمان که من این سخن با تو بازگویم : نوادگان شمس همچنان سخن پریشان با نوادگان و باقیماندگان آن علامه دهر ! گویند و هنوز آنان را افاقه ننموده جملگی به هذیان اندرند ، بدین گونه که حکیم فروید ( رحمه الله علیه) نیز نتواند سخن راست از پریشان بازشناسد ! .تمه
داستان اصلی برگرفته از مناقب العارفین ، داستان دیدار شمس با مولانا
اضطرار= ترس ، ژنده= مندرس ، پوسیده ، عسیر= سخت ، عصیر = شیره ( شیره تغلیظ شده و فشرده ، شیره تریاک ، تریاک مالیده شده سناتوری ) ، مغلق = دربسته
از بهر خدای = for god's sake = انجام کاری برای رضای خدا = آنچه به نیت خدای باریتعالی کنند ، النهایه صورتحساب ( bill ) را خلق بپردازند !
شهربند = زندان = آنجا که امروز به وقور شهروندان را برند ، هر که هشیار باشد !
insight = بینش
باری ، شاید چنین بوده است که مولانا بر همین سیاق با خود می اندیشید که شمس تبریزی او را گفت یا شیخ این چه باشد ؟
و دیدگان بر وجیزه ای که بر رحلی بود دوخت .
مولانا به تحکم گفت : ای درویش تو این ندانی ! و تو را به کار ناید !
پس شمس دیدگان بر آن رساله دوخت وردی بخواند و آتش بر آن درگرفت !
مولانای داستان ما را حیرت ، غالب آمد و در بازار در پی شمس میدوید که ای حکیم این چه کرامت بود تو را ؟
گفت یا شیخ تو نیز ، این را ندانی ! ، مولانا در او آویخت که رمز این کرامت با من بازگوی تا بدین سبب مریدان ( followers ) زیادت کنم ،و گر نگویی به سر هر کوی برزن بنشینم و بگویم که کرامات تو غیر اسلامی ! بود شمس گفت : ای نکوکردار ! مرا حالتی است که طی الارض و طی الزمان کنم و در زمانهای بسیار دور در سرزمین بسیار بسیار دور ! مرا به اتهام جنون ، سالی چند در تیمارستانی ، باری شهربند کرده بودند ، شنیدم حکیمی (طبیب ) مریدان ( in term) را میگفت هر کس با شما پریشان گفت ، بر همان سیاق بدو پریشان گویید ، باشد که بصیرت ( insight ) یافته و دست از پریشان گویی بدارد ، اینک ای علامه دهر من نیز تو را پریشان گفتم تا دیگر سخنان بیهوده نگویی خلق خدای را !
این زمان که من این سخن با تو بازگویم : نوادگان شمس همچنان سخن پریشان با نوادگان و باقیماندگان آن علامه دهر ! گویند و هنوز آنان را افاقه ننموده جملگی به هذیان اندرند ، بدین گونه که حکیم فروید ( رحمه الله علیه) نیز نتواند سخن راست از پریشان بازشناسد ! .تمه
داستان اصلی برگرفته از مناقب العارفین ، داستان دیدار شمس با مولانا
اضطرار= ترس ، ژنده= مندرس ، پوسیده ، عسیر= سخت ، عصیر = شیره ( شیره تغلیظ شده و فشرده ، شیره تریاک ، تریاک مالیده شده سناتوری ) ، مغلق = دربسته
از بهر خدای = for god's sake = انجام کاری برای رضای خدا = آنچه به نیت خدای باریتعالی کنند ، النهایه صورتحساب ( bill ) را خلق بپردازند !
شهربند = زندان = آنجا که امروز به وقور شهروندان را برند ، هر که هشیار باشد !
insight = بینش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر