۱۳۸۹ دی ۲۱, سه‌شنبه

چگونه لال شدم !

دوستی مرا ملامت کرد که : " از چه روی "مصادره به میل" را "مصادره به مطلوب" بنوشته ای ؟ "  ، اینک داستان آن با شما و وی بازگویم :
 با زیدی قراردادی بستم ، مدتی بعد ، قرارداد فسخ کرد ، چون سبب جویا شدم گفتند : "این جمله به زیر قرارداد نیاورده اید و او حق دارد فسخ کند"  ،  و آن جمله این است : اسقاط کافه خیارات ، خصوصا خیار غبن فاحش به اعلی مرتبه ، از طرفین بعمل آمد !
پرسیدم که این را چه کنایت باشد و خلاصه مطلب چیست گفتند : "یعنی اختیار فسخ ، نداری" ! 
گفتم خوب این معنا را اگر بنویسیم چه گونه باشد ، فرمودند که خیر خود این کلمات سقیم و ثقیل باید نوشتن !
روزی دیگر نزد طبیبی رفتم و او با مرید (in term یا resident) خویش بدان زبان که فقط خویشتن  بدانند مباحثه میکردند ، ذوق من بجنبید که مرا نیز به  زبان آنان تسلطی بود ، همه مطلب شنیدم و بیرون شدم ، چند روزی بعد که مرض عودت کرد بدان محکمه شدم و حکایت کار از ایشان بازخواستم ، گفتند که ما به تو گفته ایم و تو خود باژگونه شنیده ای !
دیگر روزی رساله مرادی بدستم رسید ، احکام نماز کردن از آن بازخواندم و آن نماز که همیشه میخواندم ، اینک دوبار قضا میکنم ! ، زان روی که هنوز فرق نمیدانم تروی را با تجافی !
روزی مهندسی (اندازه گیر) بهر عمارت بیاورده بودم ، چندان پریشان گفت و رفت ، و عاقبت بنا ایوان عمارت  به غلط ساخت !
دگر روز خواستم زوجه ای اختیار کنم ، با آن شیخ که قباله تحریر می کرد گفتم یا شیخ : این شرایط که در این سند بنبشته اند آنگونه که من باز می نگرم اختیاری باشد و کس را اجباری به قبول آن نباشد ، 
پس شیخ را بس گران آمد و درشتی کرد که : "تو را ریگی به کفش باشد"  ! ؟ ،
 القصه بعدها دانستم که آن شرایط اختیاری بوده ولی اینک آن زوجه که اختیار کردم به سبب همان شرط نتوانم مطلقه کردن !
باری بسیار رنج و تعب بر این سیاق بردم ، چون نیک بنگریستم دیدم هیج کس به آن زبان که کس بداند و بازشناسد سخن نگوید.
پس از آن زمان تا کنون لال گشتم و هیچ با هیچ کس نگفتم ، تا روزی شنیدم جهانی ساخته اند به مجاز و هر کس چه لال باشد چه گویا ، تواند که در روزنگاری (وبلاگ) ، هر آنچه پریشان خواهد بنگارد به رایگان و خلق (سایر کاربران) نیز بخوانند به رایگان و کسی را بر کسی منت نباشد که این کلام چگونه بگفتی یا بنوشتی ، بسیار شادمان شده به کافی نت جسته و آن چه میبینی بنبشتم .
اینک این نحوی (دوستی)  در اینجا نیز مرا آسوده نمی گذارد ، که : 
چرا آن ننوشتی که به قاعده باشد و "نصف عمرت بر فناست"!

هیچ نظری موجود نیست: