امروز يكي از دوستان لينك مطلبي از آقاي حسين بروجردي نويسنده محترم وبلاگ
"حكمت ، حقوق ، سياست" را گذاشته بود ، در ارتباط با مطلب مورد بحث نويسنده محترم : "نظاميان بر اريكه قدرت (بخش دوم)"
نكات زير براي باز شدن باب گفتگو در اين زمينه بنظرم ضروري آمد :
اصل و اساس در جامعه ، حضور ، گرد آمدن و توافق آدميان است ؛
اين كه گروهي از آنان ، مطابق ميل خود ، فضاي ذهني و محدوده زندگي خويش را ، باز هم با توافق مابين خود ، شكل خاصي ميدهند و منشا توافق و قراردادهاي اجتماعي بين خودشان را : حكمت ، فلسفه ، حق و حقيقت ، واقعيت ، عرف ، خدا و ماوراء الطبيعه ، ديكتاتوري ، و ... قلمداد ميكنند ، اختياري است كه آن را هم بر اساس توافق با ساير اعضاي جامعه بدست آورده اند .
بدون حضور جمعيت ، جامعه اي شكل نخواهد گرفت تا در مورد روابط بين اجزاي آن (اعم از حاضر ، غايب ، واقعي ، اعتباري ، ... ) گفتگو داشته باشيم .
"حكمت ، حقوق ، سياست" را گذاشته بود ، در ارتباط با مطلب مورد بحث نويسنده محترم : "نظاميان بر اريكه قدرت (بخش دوم)"
نكات زير براي باز شدن باب گفتگو در اين زمينه بنظرم ضروري آمد :
اصل و اساس در جامعه ، حضور ، گرد آمدن و توافق آدميان است ؛
اين كه گروهي از آنان ، مطابق ميل خود ، فضاي ذهني و محدوده زندگي خويش را ، باز هم با توافق مابين خود ، شكل خاصي ميدهند و منشا توافق و قراردادهاي اجتماعي بين خودشان را : حكمت ، فلسفه ، حق و حقيقت ، واقعيت ، عرف ، خدا و ماوراء الطبيعه ، ديكتاتوري ، و ... قلمداد ميكنند ، اختياري است كه آن را هم بر اساس توافق با ساير اعضاي جامعه بدست آورده اند .
بدون حضور جمعيت ، جامعه اي شكل نخواهد گرفت تا در مورد روابط بين اجزاي آن (اعم از حاضر ، غايب ، واقعي ، اعتباري ، ... ) گفتگو داشته باشيم .
عدم پذيرش اين (نظر جمعي ، توافق جمعي ، قرارداد اجتماعي) ، بمعني پذيرش و تن دادن به هرج و مرج و بربريت خواهد بود .
بمعني برتري فيزيكي ، زور ، قلدري ، توحش است !؟
بمعني نپذيرفتن زندگي اجتماعي و قواعدي كه ناگزير از التزام به آنها (در صورت مقيد بودن به زندگي اجتماعي) هستيم ، ميباشد.
در عالم مجرد ، در ذهن ما : جامعه ، مردم ، افراد ، وجود واقعي ندارند .
تحميل هر گونه تفكر ، نظريه ، باور ، طرز تلقي و برداشت شخصي ، مقدس ، غيرمقدس ، الهي ، زميني و ... به انسانها : نوعي لگد زدن و بي احترامي به اجتماعي است كه تحميل كننده ، خود نيز عضوي از آن ميباشد .
ارجاع و حواله كردن سرنوشت مردم يك جامعه به باور و برداشت مرجع و مستندي كه قابل بررسي و گفتگو ، مذاكره و تشريح نيست ، نوعي بربريت و بازگشت به توحش است .
مادام كه مابين عبارات ، اشعار ، گفته ها و كرده هاي مبهم ، دور از دسترس ، غريب ، جادويي ، وهم انگيز ، رمزآلود و مشابه آن ، به دنبال راه حلي براي تفهيم و تفاهم و سامان دادن به روابط بين آدميان بگرديم ، نه تنها با خودمان بلكه با ساير مردم دنيا نيز نميتوانيم ارتباط انساني و معقولي داشته باشيم .
پذيرش و بدتر از آن تحميل هر گونه باور و نظريه كه مورد توافق جمعي قرار نگرفته ، يا نگيرد ، نوعي زورگويي و به رسميت نشناختن مدنيت و زندگي اجتماعي است .
بديهي است تمام فرآورده هاي ذهني بشر (منشا آن را هرچه بدانيم ) در رابطه با ساير افراد انسان ، مابين آن افراد كاربرد دارد .
باز هم اين ذهن بشر است كه منشا باورهايي را ماوراالطبيعه و بعضي را زميني و متعلق به خودش ميداند .
يعني در مورد احكام الهي نيز ، اين ما انسانها هستيم كه باور كرده ايم و به هم باورانده ايم كه اين احكام الهي هستند ، سواي ذهن ما ، در بيرون منبع توليدي وجود ندارد .
صرف نظر از اينكه ماوراالطبيعه اي باشد يا نباشد ، شيء يا موجود مقدسي وجود داشته باشد يا نداشته باشد ، خدايي وجود داشته باشد يا نه :
باور فردي و جمعي ماست كه نهايتا اين را قبول يا انكار ميكند .
در متون مذهبي نيز فراوان مصاديق اين نظريه موجود است ( الست بربك ؟ : قالو بلي ، آيا من پروردگار شما نيستم ؟ : گفتند بله )
شايد زماني اجداد ما ، يا ساكنان اين سرزمين ناگزير بوده اند براي تخفيف و كاهش برندگي تيغه شمشيرِ شمشير بدستي كه با تيغ آخته بالاي سرشان ايستاده و جان و مال شان را به گروگان گرفته بود ، به قواعد اجتماعي خودش استناد و اتكا كنند .
اگر سواد نداشته ، به او آموزش داده اند ، اگر كفايت تدوين ، تاليف و جمع آوري عرف و ضوابط اجتماعي و قبيله اي خودش را نداشته ، اين كارها را خودشان براي او انجام داده اند تا بتوانند حداقل به اين اميد كه روزي من و شما از بين خروارها خرافات بيابيم كه برآنها چه رفته است ، زنده بمانند .
اما امروز كه بشر در آستانه خدايي بر طبيعت است ، بدون نياز به زيرو زبر شدن زمين و آسمان ، تمام مكنونات و اسرار و آنچه پس پرده است آشكار ميگردد ، بهتر نيست به لوازم مدنيت و به شرايط آن بازگرديم .
ارجاع و حواله كردن سرنوشت مردم يك جامعه به باور و برداشت مرجع و مستندي كه قابل بررسي و گفتگو ، مذاكره و تشريح نيست ، نوعي بربريت و بازگشت به توحش است .
مادام كه مابين عبارات ، اشعار ، گفته ها و كرده هاي مبهم ، دور از دسترس ، غريب ، جادويي ، وهم انگيز ، رمزآلود و مشابه آن ، به دنبال راه حلي براي تفهيم و تفاهم و سامان دادن به روابط بين آدميان بگرديم ، نه تنها با خودمان بلكه با ساير مردم دنيا نيز نميتوانيم ارتباط انساني و معقولي داشته باشيم .
پذيرش و بدتر از آن تحميل هر گونه باور و نظريه كه مورد توافق جمعي قرار نگرفته ، يا نگيرد ، نوعي زورگويي و به رسميت نشناختن مدنيت و زندگي اجتماعي است .
بديهي است تمام فرآورده هاي ذهني بشر (منشا آن را هرچه بدانيم ) در رابطه با ساير افراد انسان ، مابين آن افراد كاربرد دارد .
باز هم اين ذهن بشر است كه منشا باورهايي را ماوراالطبيعه و بعضي را زميني و متعلق به خودش ميداند .
يعني در مورد احكام الهي نيز ، اين ما انسانها هستيم كه باور كرده ايم و به هم باورانده ايم كه اين احكام الهي هستند ، سواي ذهن ما ، در بيرون منبع توليدي وجود ندارد .
صرف نظر از اينكه ماوراالطبيعه اي باشد يا نباشد ، شيء يا موجود مقدسي وجود داشته باشد يا نداشته باشد ، خدايي وجود داشته باشد يا نه :
باور فردي و جمعي ماست كه نهايتا اين را قبول يا انكار ميكند .
در متون مذهبي نيز فراوان مصاديق اين نظريه موجود است ( الست بربك ؟ : قالو بلي ، آيا من پروردگار شما نيستم ؟ : گفتند بله )
شايد زماني اجداد ما ، يا ساكنان اين سرزمين ناگزير بوده اند براي تخفيف و كاهش برندگي تيغه شمشيرِ شمشير بدستي كه با تيغ آخته بالاي سرشان ايستاده و جان و مال شان را به گروگان گرفته بود ، به قواعد اجتماعي خودش استناد و اتكا كنند .
اگر سواد نداشته ، به او آموزش داده اند ، اگر كفايت تدوين ، تاليف و جمع آوري عرف و ضوابط اجتماعي و قبيله اي خودش را نداشته ، اين كارها را خودشان براي او انجام داده اند تا بتوانند حداقل به اين اميد كه روزي من و شما از بين خروارها خرافات بيابيم كه برآنها چه رفته است ، زنده بمانند .
اما امروز كه بشر در آستانه خدايي بر طبيعت است ، بدون نياز به زيرو زبر شدن زمين و آسمان ، تمام مكنونات و اسرار و آنچه پس پرده است آشكار ميگردد ، بهتر نيست به لوازم مدنيت و به شرايط آن بازگرديم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر