فرشتگان واقعی عدالت :
دیروز , برای کاری , توی راهروهای یک مجتمع دادگاهی قدم می زدم
سربازها و پلیس ها بهمراه متهمین زنجیر و دست بند شده , یا نشده , در رفت و آمد بودند .
پلیس جوانی , در حالی که انواع ادوات و آلات متوقف ساختن جنایتکاران ! را به خود آویزان کرده بود , مقتدرانه , در راهرو ! ، قدم می زد .
صدای کلیدهایی که به کمرش آویخته بود , با هر گامی که بر زمین می کوبید جرینگ جرینگ موزون و در عین حال رعب آوری داشت , بنظر کلیدهای در بازداشتگاه موقت که زندانیان و متهمان زندانی را آنجا نگاهداری می کنند , می آمد .
خشم , نفرت , ترس , وحشت , تنفر , تمایل به رعب آور و ترسناک جلوه کردن , در چهره تمام حاضران موج میزد .
دیروز , برای کاری , توی راهروهای یک مجتمع دادگاهی قدم می زدم
سربازها و پلیس ها بهمراه متهمین زنجیر و دست بند شده , یا نشده , در رفت و آمد بودند .
پلیس جوانی , در حالی که انواع ادوات و آلات متوقف ساختن جنایتکاران ! را به خود آویزان کرده بود , مقتدرانه , در راهرو ! ، قدم می زد .
صدای کلیدهایی که به کمرش آویخته بود , با هر گامی که بر زمین می کوبید جرینگ جرینگ موزون و در عین حال رعب آوری داشت , بنظر کلیدهای در بازداشتگاه موقت که زندانیان و متهمان زندانی را آنجا نگاهداری می کنند , می آمد .
خشم , نفرت , ترس , وحشت , تنفر , تمایل به رعب آور و ترسناک جلوه کردن , در چهره تمام حاضران موج میزد .
اما ...
... بتدریج جو خشن حاکم بر راهرو تغییر پیدا کرد
... بتدریج جو خشن حاکم بر راهرو تغییر پیدا کرد
فرشته گان در آمد و شد بودند
نوازش بالهای فرشتگان را روی گونه هایم احساس میکردم
پلیس ها هم تنش و پرتابی حرکات شان کمتر و آهسته تر شد
گره از ابرو و پیشانی متهمان زنجیر بدست و پا , باز شد
فرشته ای پری رو در هیئت ظاهری "خانم وکیل" می آمد
مسلح به شمشیر وکالت پایه یک بود !
شمشیر و ترازوی عدالت را لای کتاب آیین دادرسی مدنی , توی کیف زیر بغلش گذاشته بود .
دیگر کسی توی ذهنش مرور نمیکرد که به بازپرس چنین و چنان خواهم گفت .
جدل ذهنی با خواهان , خوانده , شاکی , متشاکی , بازپرس , قاضی , مامور مسلح ... , همه فراموش شده بود .
قیافه تمام حاضرانی که تا چند لحظه پیش سعی میکردند : جدی , ترسناک , مهیب , حق بجانب , قلدر , صاحب حق , تنبیه گر , حق ستان , بنظر برسند , خیلی تماشایی شده بود !
پیرمرد (تر) ی کنارم بود , به او گفتم :
خداحافظ , من , کارم حل شد , دادنامه ای که دنبالش بودم صادر شد ! , می روم آن را در وبلاگم منتشر کنم !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر