در ادامه گفتگوی دیروز ، پس از چاق کردن نفس ، با دوست عزیزم که هنوز نمی دانم موافق است کامنت هایش را نشان دهم یا خیر ، گفتگو را ادامه دادیم .
بعضی نکات آن را که تمایل دارم نظر دیگران را نیز در مورد آن بدانم ، برای تان می گذارم :
دوست عزیز :
در این که حافظ در بعضی غزلیات اعتراض به دورویی و ریاکاری نشان می دهد ، چیز تازه ای در فرهنگ دینی نبوده ، تمام روحانیون ( آخوندها ) واحد ها و درس های اخلاق پاس می کنند و بسیاری از آن ها کتاب در زمینه اخلاق ( یعنی همین شناخت ریاکاری و دغل بازی ) کتاب و تالیف دارند ، حتی کسانی که آن ها را تجسم ارتجاع و خونریزی می دانیم ! .
در فرهنگ ما اعتراض یک شغل است ، یک فیگور است ، اصلا یک مذهب است ! .
مذهب شیعه خیلی اعتراض آمیزتر و بظاهر انقلابی تر از امثال حافظ می باشد .
شیعه تا آن جا پیش می رود که اساس دین اسلام را به ساختگی بودن متهم می کند ، تا آن جا اعتراض و بد قِلِقی می کند که قرآن را تحریف شده بر می شمارد ! ، تا آن جا اعتراض می کند که بجز خود پیامبر برای هیچ یک از فرمانروایان دیگر صلاحیتی قائل نمی شود !؟.
هیچ گاه حافظ نمی تواند در حد یک ملای شیعه معترض باشد ! .
در ثانی این گونه اشعار فقط متعلق به حافظ نیست ، هر شاعر درباری یا غیر درباری دیگر نیز یکی دو تا غزل این گونه چه بسا مستدل تر داشته و دارد :
برخیز تا یکسو نهیم این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی نهیم این شرک تقوا نام را
هر ساعت از نو قبله ای با بت پرستی می رود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را ( سعدی)
یعنی بجای این که به "پَر و پای" این شخص یا آن صوفی ، یا آن ملا بپیچد ، مفهوم را بیان نموده ، و صد ها و هزاران شاعر دیگر .
اساسا خود امام خمینی نیز این گونه اشعار کم ندارد :
در میخانه گشایید برویم شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم
یا علامه طباطبایی و دیگران
این یک جور مد است ، هر فقیهی برای این که بتواند وجیه المله باشد تظاهر به عرفان و عشق می کند . این گونه می توان یاوه هم گفت ! .
علم فقه بسیار خشک است ، و دلچسب نیست ، با فقه نمی توان توده های عوام مردم یا حتی روشنفکران را به خود جذب کرد ، لاجرم بایستی تظاهر به عشق و عرفان و مستی و شراب (و اخیرا سوسیالیسم ) کرد تا بتوان دیگران را به قول حافظ افسانه کرد ! .
یا به گفته مولوی :
چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما
فانی شو و چون عاشقان افسانه شو ، افسانه شو ! (مولوی)
حال از شما یک پرسش دارم دوست عزیز ، حافظ ، در ضمن این همه اعتراض آیا هیچ گاه راه حلی هم نشان داده است ؟
و حتی شاعران دیگر ؟
--------------------------
پی نوشت :
از آیت الله زارعان ، روحانی ، فقیه و شاعر معاصر :
فلک آن روز که طرح غم دلداران ریخت
جمله را در قدح باده میخواران ریخت !
آسمان گر سر آشوب ندارد ز چه رو
سر زلفین پریشان بر رخ یاران ریخت ! ؟
در عین حالی که مردم روستای حضرت حافظ یا سایر شاعران و عرفا چشم دیدن روستای مجاور یا قسمت علیا یا سفلای روستای خودشان را نداشته اند ، این حضرات مدام مفاهیم شعرشان را عالی و متعالی تر ساخته اند .
می گویید نه ! ؟ ، یکی از برنامه های جناب حکیم دینانی را در تلویزیون ببینید ، که چقدر مفاهیم رازگونه و متعالی در این غزلیات نهفته است که تازه دارد کشف می شود و البته به درد مردم دور و بر خود شاعر نمی خورده بلکه شاعر این ها را برای مردم آخر الزمان ( که ما باشیم ) گفته است ! .
کار حافظ چه بوده است ؟
استفاده از مفاهیم نازک اندیشانه تر خرافی برای برانداختن و اعتراض به دکان دارانی که از مفاهیم سطحی تر دینی بهره می گرفته اند .
مانند اینکه سارقی ، سارقان دیگر را ملامت کند : چرا با مواد منفجره در گاوصندوق ها را باز می کنید ، بایستی با رمزیاب در آن ها را بگشایید ! .
فعالیت های مولوی ، حافظ ، و امثال این ها به چه انجامیده است ؟
به بظاهر منطقی تر و قانونمند تر شدن کاربرد مفاهیم موهوم و خرافی در صحنه اجتماع .
یک جور دینداریِ موهوم پرستانهِ روشنفکر مآبانه تر که حتی یک استاد دانشگاه هم احساس خجالت و شرم نکند از متصف بودن به آن .
موهوم پرستی ای که یک فیلسوف یک "ابوعلی سینا" هم بتواند به داشتن آن افتخار کند .
آقای قرائتی روزی میان سخنرانی اش گفت : "بعضی از مردم دین شان را از شاعران می گیرند"
و درست می گفت ، این هم یک جور اش است .
به عبارت دیگر حافظ را می توان شریعتی زمان خود یا شریعتی را حافظ زمان معاصر نامید .
هر چند خوشبختانه شریعتی با تحت تاثیر قرار گرفتن از جوی که از او یک شریعتی ساخته بود ، با شاعران ، صوفیان ، و کلا دکان داران مخالف بود و مخالفت اش را نیز ابراز کرده بود .
در این که حافظ در بعضی غزلیات اعتراض به دورویی و ریاکاری نشان می دهد ، چیز تازه ای در فرهنگ دینی نبوده ، تمام روحانیون ( آخوندها ) واحد ها و درس های اخلاق پاس می کنند و بسیاری از آن ها کتاب در زمینه اخلاق ( یعنی همین شناخت ریاکاری و دغل بازی ) کتاب و تالیف دارند ، حتی کسانی که آن ها را تجسم ارتجاع و خونریزی می دانیم ! .
در فرهنگ ما اعتراض یک شغل است ، یک فیگور است ، اصلا یک مذهب است ! .
مذهب شیعه خیلی اعتراض آمیزتر و بظاهر انقلابی تر از امثال حافظ می باشد .
شیعه تا آن جا پیش می رود که اساس دین اسلام را به ساختگی بودن متهم می کند ، تا آن جا اعتراض و بد قِلِقی می کند که قرآن را تحریف شده بر می شمارد ! ، تا آن جا اعتراض می کند که بجز خود پیامبر برای هیچ یک از فرمانروایان دیگر صلاحیتی قائل نمی شود !؟.
هیچ گاه حافظ نمی تواند در حد یک ملای شیعه معترض باشد ! .
در ثانی این گونه اشعار فقط متعلق به حافظ نیست ، هر شاعر درباری یا غیر درباری دیگر نیز یکی دو تا غزل این گونه چه بسا مستدل تر داشته و دارد :
برخیز تا یکسو نهیم این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی نهیم این شرک تقوا نام را
هر ساعت از نو قبله ای با بت پرستی می رود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را ( سعدی)
یعنی بجای این که به "پَر و پای" این شخص یا آن صوفی ، یا آن ملا بپیچد ، مفهوم را بیان نموده ، و صد ها و هزاران شاعر دیگر .
اساسا خود امام خمینی نیز این گونه اشعار کم ندارد :
در میخانه گشایید برویم شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم
یا علامه طباطبایی و دیگران
این یک جور مد است ، هر فقیهی برای این که بتواند وجیه المله باشد تظاهر به عرفان و عشق می کند . این گونه می توان یاوه هم گفت ! .
علم فقه بسیار خشک است ، و دلچسب نیست ، با فقه نمی توان توده های عوام مردم یا حتی روشنفکران را به خود جذب کرد ، لاجرم بایستی تظاهر به عشق و عرفان و مستی و شراب (و اخیرا سوسیالیسم ) کرد تا بتوان دیگران را به قول حافظ افسانه کرد ! .
یا به گفته مولوی :
چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما
فانی شو و چون عاشقان افسانه شو ، افسانه شو ! (مولوی)
حال از شما یک پرسش دارم دوست عزیز ، حافظ ، در ضمن این همه اعتراض آیا هیچ گاه راه حلی هم نشان داده است ؟
و حتی شاعران دیگر ؟
--------------------------
پی نوشت :
از آیت الله زارعان ، روحانی ، فقیه و شاعر معاصر :
فلک آن روز که طرح غم دلداران ریخت
جمله را در قدح باده میخواران ریخت !
آسمان گر سر آشوب ندارد ز چه رو
سر زلفین پریشان بر رخ یاران ریخت ! ؟
در عین حالی که مردم روستای حضرت حافظ یا سایر شاعران و عرفا چشم دیدن روستای مجاور یا قسمت علیا یا سفلای روستای خودشان را نداشته اند ، این حضرات مدام مفاهیم شعرشان را عالی و متعالی تر ساخته اند .
می گویید نه ! ؟ ، یکی از برنامه های جناب حکیم دینانی را در تلویزیون ببینید ، که چقدر مفاهیم رازگونه و متعالی در این غزلیات نهفته است که تازه دارد کشف می شود و البته به درد مردم دور و بر خود شاعر نمی خورده بلکه شاعر این ها را برای مردم آخر الزمان ( که ما باشیم ) گفته است ! .
کار حافظ چه بوده است ؟
استفاده از مفاهیم نازک اندیشانه تر خرافی برای برانداختن و اعتراض به دکان دارانی که از مفاهیم سطحی تر دینی بهره می گرفته اند .
مانند اینکه سارقی ، سارقان دیگر را ملامت کند : چرا با مواد منفجره در گاوصندوق ها را باز می کنید ، بایستی با رمزیاب در آن ها را بگشایید ! .
فعالیت های مولوی ، حافظ ، و امثال این ها به چه انجامیده است ؟
به بظاهر منطقی تر و قانونمند تر شدن کاربرد مفاهیم موهوم و خرافی در صحنه اجتماع .
یک جور دینداریِ موهوم پرستانهِ روشنفکر مآبانه تر که حتی یک استاد دانشگاه هم احساس خجالت و شرم نکند از متصف بودن به آن .
موهوم پرستی ای که یک فیلسوف یک "ابوعلی سینا" هم بتواند به داشتن آن افتخار کند .
آقای قرائتی روزی میان سخنرانی اش گفت : "بعضی از مردم دین شان را از شاعران می گیرند"
و درست می گفت ، این هم یک جور اش است .
به عبارت دیگر حافظ را می توان شریعتی زمان خود یا شریعتی را حافظ زمان معاصر نامید .
هر چند خوشبختانه شریعتی با تحت تاثیر قرار گرفتن از جوی که از او یک شریعتی ساخته بود ، با شاعران ، صوفیان ، و کلا دکان داران مخالف بود و مخالفت اش را نیز ابراز کرده بود .
۵ نظر:
سعدی شاعری دولتی و خلیفه پرست بوده است که برای مردن خلیفه بدست مغولان اشعاری سروده است و تظهار ناراحتی کرده است.این گونه اشعار بار سیاسی اش طرفداری از حکومت است ولی حافظ اشعارش بار سیاسی مخالفت با حکومت دارد. مثلا امروزه با این همه وسایل چاپ و رسانه ها (ممد داغ ) نشانه و سمبل محمد رضا شاه نشد و بفراموشی سپرده شد ولی با ااشعار حافظ در ورای قرنها ، محتسب همان امیر مبارزالدین دو رو و ریا کار است که اسلام را نردبان ترقی خودش کرده است .مقایسه این دو با هم درست نیست.کسروی و سعدی را میتوان با هم مقایسه کرد که سعدی در خط خلیفه گری و خلافت است و مجیز گوی آن و کسروی هم در خط پرورش ایدئولوزی دیکتاتور است که ایران باستان گرایی و این ایدئولوزی دقیقا کاربرد دینی مثل اسلام را برای حکومت دارد. حتی حافظ با یاد دوستان خد مثل حاجی قوام که دوستی شخصی با وی داشته است او را به ابدیت میکشاندو تا حافظ است او هم زنده است
چرا حافظ محبوب است؟
http://efsha.squarespace.com/blog/2008/3/11/1.html
زدهم همسانی روحیات حافظ با بیشتر مردم
با توجه به اين كه حافظ از شك تا يقين مراحل بسياري را طي كرده است براي گذشتن از اين مراحل دچار زحمات زيادي شده است كه خود هم آنها را بر شمرده است:
تحصيل عشق و مستي آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در كسب اين فضايل
و يا هم چنان كه در ابتداي ديوانش ميبينيم:
ايا يا ايها الساقي ادر كاسا و ناولها
كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها
بنابراين ما فقط با يك حافظ كه داراي روحيات و اعتقادات ثابت است روبرو نيستيم بلكه در ديوان او با حافظي روبرو هستيم كه روحيات چند گانه دارد. شعر او در زماني كه يك شكاك است و يا با روحيه بي توجهي به دنياست با شعري كه حافظ در اوج خداجويي و توجه كامل به ماديات د ارد فرق خواهد داشت.
خيز و در كاسه زر آب طربناك انداز
پيش زاني كه شود كاسه سر خاك انداز
عاقبت منزل ما وادي خاموشان است
حاليا غلغله در گنبد افلاك انداز
كه از اين شعر بوي شعر خيام به مشام ميرسد.
ترسم كه صرفه اي نبرد روز بازخواست
نان حلال شيخ ز آب حرام ما
اين شعر نشانه اي از شك دارد
فيض روح القدوس ار باز مدد فرمايد
ديگران هم بكنند آنچه مسيحا ميكرد
اين شعربالا در اوج خداجويي مطلق است.
تنوع مراحلي كه حافظ طي كرده است سبب ميشود روحيات حافظ با طيف وسيعي از افراد هر اجتماعي همساني داشته باشد و به راحتي در بين آن افراد پذيرفته شود.در صورتي كه مثلا در مولوي و سعدي كه حالات و اعتفادات مشخصي دارند اين وضع ديده نميشود. يك فرد شكاك به خدا نميتواند مريد مولوي بشود. در مورد سعدي كه طرفدار حاكمان زمان و خلفاي بغداد بوده است و همواره خدا جو مانده است همساني با او را براي بعضي ها مشكل ميكند. اين موضوع هم يكي از علل محبوبيت حافظ است.
:دوازدهم یکی شدن شاعر و مخاطبش موجب بقای حافظ در طی نسلهاشده است
با توجه به نحوه گسترش اشتهار حافظ پس از وفات وي به نظر ميرسد كه ما با دو حافظ روبرو هستيم. اول حافظي است كه زندگاني كرده است و تن مادي داشته است. دوم حافظي كه پس از رحلت حافظ اولي و اصلي در اذهان ايرانيان تولد يافته است. اين حافظ دوم اگر چه از حافظ اول مشتق شده است ولي جدا از او هم است.
درخشش پيش از حد حافظ سبب شده است كه حافظ دومي از حالت يك شخص كه عقيده و مرام مشخصي دارد بيرون بيايد يعني به حافظي تبديل شده است كه مورد تائيد و پرستش از سوي همه طبفات قرار گيرد و در نهايت به يك دوست همگاني تبديل شده است.بنابراين در نگاه ابتدايي افراد حافظ را هم كيش و مثل خود ميبينند و از اشعار او كه بيان گر روحيات خودشان است دليل مياورند. اين هم به جهت غناي تجارب روحي و فلسفي حافظ امكان پذير است كه طيف وسيعي از افراد را در بر ميگيرد.
هسته اوليه شهرت حافظ گر چه در خود شخص حافظ نهفته است ولي در شعر او كيفيتي وجود دارد كه خيلي بيشتر از شاعران مشهور ديگر مانند سعدي و مولوي و فردوسي به معروفيت حافظ دامن زده است.مولوي مشهور شده است زيرا شور و التهاب غزليات وي توام با عمق درياي دانش او مجالي به ديگران نميدهد كه با او همتايي نمايند. اين يك قضاوت منطقي است. ولي در مورد حافظ اين قضاوت كه او شاعر برتر است يك جنبه شديد عاطفي دارد كه بين شاعر و مخاطبش برقرار شده است.اين موضوع هم نمايي ديگر از روان شناسي انساني حافظ است.روان شناسي اي كه در طي زمان هم چنان سبب شده است حافظ هر زمان مشهور تر از گذشته شود.
آن چنان كه شنيده ام سه قرن پس از وفات حافظ طبق معمول هم چنان بر محبوبيت حافظ افزوده ميشد.اين موضوع جلب توجه شعراي آن زمان را بسيار كرده بود.بنابراين شاعران چهار صد سال قبل ايران يك گنگره اي درباره حافظ گذاشتند تا دريابند كه چرا حافظ اين گونه است و در پايان همين گنگره بود كه به حافظ لقب (لسان الغيب) داده شد. يعني كسي كه زبان غيب را ميداند و علم غيب دارد. در واقع يك قسمت اعظم اين علم غيبي جنبه زميني دارد كه همان علم روانشناسي انساني مخصوص خود حافظ است كه احتمالا با آگاهي و شناخت قبلي انجام گرفته است.
فرويد روانپزشك مشهور ميگويد كه ما خودمان را به بيماري يا بلا دچار ميكنيم تا محبت و توجه افراد ديگر را جلب كنيم و حافظ ۶ قرن قبل از او ميگويد:
ميگريم و مرادم از اين چشم سيل بار
تخم محبتست كه در دل بكارمت
و شايد
صد جوي آب بسته ام از ديده در كنار
بر بوي تخم مهر كه در دل بكارمت
كه نشان ميدهد در توجه به انگيزه هاي رواني افراد ديد علمي و دقيق داشته است.
با كاربرد اين روان شناسي انگار به نظر ميرسد كه شاعر همواره در كنار خواننده شعرش حضور دارد.و اين غزليات زنده او را بصورت شاعري همواره پاينده در آورده است.اين وضع يكي از علايمي است كه نشان از كامل بودن شعر حافظ دارد.
http://efsha.squarespace.com/blog/2008/3/11/5.html
فدهم دوری از ریاکاران دینی و سیاسی
حافظ خودش دیوانش را جمع نکردچرا؟
در دیوان او مدح محمد و خلفا را نمیبینیم(حافظ شافعی بوده است)چرا؟
ساقی نامه او را میتوان بنوعی مدح و ستایش خدا دانست.
آیا این چنین رفتار کردن یکی از علل محبوب شدن حافظ در زمان خود و بعد از آن نمیتواند باشد.چرا که هر که بنام دین آمدو حکومت کرد در واقع برای خود و قدرت و ثروت خودش بوده است و خدا بهانه و دین نردبان ترقی خلاصه مثل روزگار خودمان: هر چه حکومت ملایان بیشتر ادامه یابد حافظ محبوبترخواهد شد.
این هم شاید از دلایل محبوبیت حافظ باشد.
http://efsha.squarespace.com/blog/2008/3/11/10.html
در مواجهه با حافظ باید دانست که ما با یک نابغه سرو کار داریم.او دانشی دارد که باید مورد استفاده ما باشد و این حرف معنایش این نیست که هر چه حافظ گفته است درست است.باید اشعار او الک شود و این الک از جنس مدرنیته و دمکراسی و حقوق بشر باشد.آنچه را که با این الک که نام دیگرش دوستی و علم و عدالت است جور است انتخاب شود و الباقی آن افشا شود.مثلا حافظ در جایی عقل را کوبیده است باید افشا شود، این جنبه منفی شعر حافظ است که این نابغه بتنهایی در آن زمانهای گذشته قادر به انکار آن نشده است زیرا قبل از او مولوی ها و ووو این خط را جا انداخته اند تا خط تعطیل کردن عقلانیت درجامعه جا بیفتد.مثلا در غزل زیر:
در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه اي كرد رخت ديد ملك عشق نداشت
عين آتش شدازين غيرت و بر آدم زد
عقل ميخواست كزان شعله چراغ افروزد
برق غيرت بدرخشيد و جهان بر هم زد
مدعي خواست كه آيد به تماشاگه راز
دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد
حافظ بر ضد عقلانیت است.
حافط در این غزل بر ضد عقل و قاصر بودن عقل نظر داده است که بسیار غلط است زیرا خود حافظ مگر بر اساس عقل و تعقل نظر نداده است؟بنابراین نمیتوان از عقل بر ضد عقل و آن هم بدون بیان منطقی استفاده کرد و فقط به افسانه پرداخت.این سفسطه ای است که صوفیان در برابر بی دانشی و بی منطقی و غیر علمی بودن ادیان آورده اند ولی خودشان بیشتر به بی عقلی و غیر منطقی بودن دامن زده اند.
این یک بار منفی در اشعار حافظ است که همه ما باید با چشم باز سعی نمائیم در این دام نیفتیم. http://efsha.squarespace.com/blog/2008/5/11/1.html
ارسال یک نظر