۱۳۹۵ شهریور ۲۶, جمعه

چرا بنیان های اخلاقی و فلسفی در هم می ریزند ؟

یافته های جدید در مورد جامعه انسانی و خود انسان و هستی واقعیت های جدیدی را برای بشر نمایان می سازد .
تا کنون نوع بشر  الزامات زندگی اجتماعی را رعایت می کرد  نه به خاطر واقعیت های پیرامون و درون خویش بلکه بخاطر آن چه واقعیت ها یا حقایقی  فراتر و والاتر از خود می پنداشت .
اما با منسوخ شدن آن چه حقایق والا می پنداشت و شناخت بیشتری که از هستی یافته است ناگزیر مبانی اخلاقی و فلسفی اش در هم می ریزد .
بشر دیگر اشرف مخلوقات نیست , بلکه گونه ای میان سایر جانوران و جانداران است .
بر آن ها برتری چندانی ندارد .
وجود و هستی و فیزیک نوع انسان برای سروری بر سایر جانداران طراحی و برنامه ریزی  نشده است , حتی برای زندگی در آپارتمان ها , زندگی شهری , حتی روستایی ! نیز آفریده نشده است .
فیزیک  نوع انسان برای لباس پوشیدن طراحی نشده است اگر نیازی بود  شاید بایستی  لباس پوشیده به دنیا می آمد ! .
روان و تن انسان برای هیچ کار دیگری بجز همان فعالیت هایی که سایر پستانداران در  اکوسیستم زمین دارند طراحی و پیش بینی نشده است .
هستی به جایی بجز هستی راهی ندارد .
در این جهان هستی می توان پنهان شد اما نمی توان غیب شد ! .
و ...
بنابراین , همان گونه که می بینیم : همه پیش فرض ها و مفروضاتی که اندیشه و اخلاقیات و تفکر دینی و مذهبی بشر بر آن ها بنیان گردیده اند دستخوش دگرگونی و تناسخ گردیده است , یعنی خود به خود منسوخ شده است .
ناگزیر نوع انسان برای تداوم حیات اش که مهم ترین و ذاتی ترین هدف اش می باشد نیازمند درانداختن فلسفه , جهان بینی , اخلاق و  تفکر دیگری است .
شاید پرسیده شود : "این در هم ریختن چارچوب های فکری بشر از کدام یک از یافته های علمی نتیجه گیری می شود ؟ "
در پاسخ بایست گفت : از هر یک از یافته های علمی , از آغاز مشاهده و تجربه بشر می توان این نتایج را بدست آورد , از هر شناخت واقعی و مشاهده عینی ! .

هیچ نظری موجود نیست: